Chapter 5

1.2K 195 148
                                    

از پشت اوپراتور ها ، که روی سرشون هدست بود، رد شدم و سعی کردم از روی شونه هاشون به مانیتور هایی که جلوشون بود نگاه کنم. تصویر از دید کسایی بود که داشتن توی مغزشون حرف می زدن.

بیاین راجع به پیشرفت تکنولوژی حرف بزنیم.

"بی خیال کارول، خودت هم می دونی می خوای سه قسمت فیفتی شیدز آو گری رو بخری. خودت می دونی، من می دونم، حتی رحم استفاده نشدت هم میدونه. از وقتی اون ترکت کرده پنج سال می گذره و تو تقریبا هر روز میری کلیسا. هیچکس نمی فهمه تو نصفه ها شب چی می خوای بخونی یا اصلا براش مهم نیست. فقط تسلیم اون لذتی شو که یک مرد واقعی نمیتونه بهت بده."

یکی از اوپراتور ها توی فیکروفونش گفت. انگشت هاش رو توی هم گرده زده بود و ارنج هاش رو گذاشته بود روی میز روبه روش . به صفحه رو به روش نگاه کردم و یه جفت دست لرزون رو دیدم که با تردید به سمت چند تا کتاب توی قفسه می رفتن.

"می تونم کمکتون کنم خانم؟" شیطان خانم که روی سرش هدست بود گفت و دستش رو گذاشت روی میکروفونش تا صدا نره، روی صندلی چرخانش چرخید و با یک ابروی بالا رفته بهم نگاه کرد.

متوجه شدم مثل احمق ها به صفحه ی روبه روش خیره شدم و عملا دارم توی گردنش نفس می کشم.

"اوه، نه ببخشید من فقط – " سریع رفتم عقب و بعد صدای آشنا شنیدم که باعث شد خون توی رگ هام یخ بزنه.

"برو دیگه. هیچکس نمی فهمه اگه یک بیسکویت برداری. پس چی اون سبزیجات ها رو بنداز بیرون، من که می گم حسابی راحت میشی. فکر کنم لیاقت یکم خوش گذرونی رو داشته باشی نه؟" مرد چاقالویی که چند تا صندلی اون طرف تر بود اروم خندید. توی صنذلیش لم داده بود و همینطور که به صفحه نگاه می کرد با یک نیشخند روی صورتش دونات شکریش رو می خورد.

اروم برگشتم و با چشم هایی که عملا از حدقه بیرون زده بود بهش نگاه کردم که با صدای حال بهم زن و متقاعد کنندش حرف میزد.
من این صدا رو می شناسم.

زن شیطانی رو ترک کردم و با عصبانیت مثل دیوانه ها به سمت مرد بیش از حد چاق رفتم. پشت صندلیش رو گرفتم و یکهو چرخوندمش جوری که نزدیک بود بیافته. فیس تو فیس شدیم.

"اِیی خانم، مشکلت چیه؟" داد زد. دونات پرید توی گلوش وتقریبا خفش کرد. با عصبانیت هدستش رو در آورد.

"فرسنو، کالیفرنیا، 12 ژانویه سال 2004. من خونه ی مامان بزرگم بودم و اون داشت یک کیک بزرگ با شکلات اضافه برای تولد بابام درست می کرد." از لای دندون هام با عصبانیت گفتم و به مرد چاقالو خیره شدم. اخم کرد.

"اوه یه دقیقه وایسا..." چشم هاش رو زیر کرد و بهم خیره شد. بعد چشم هاش گرد شد و شروع کرد به خندیدن. غبغب بیش از حد گندش اروم تکون می خورد و تقریبا یک لحظه حواسم رو پرت کرد.

Her Effect | CompleteWhere stories live. Discover now