part7:Rain & Song

Start from the beginning
                                    

خوابش به کلی از سرش پریده بود، پس از جاش بلند شد و بعد از پوشیدن صندل های راحتیش به سمت تراس بزرگ اتاقش قدم برداشت.

این قسمت عادت هاش با تهیونگ یکی بود..هر وقت بهم ریخته یا ناراحت بودن به اونجا پناه میاوردن و به جنگلی که تا چشم کار میکرد ادامه داشت خیره میشدن و از بادی که به صورتشون کوبیده میشد لذت میبردن.

به لبه ی تراسی که از جنس سنگ مرمر بود تکیه داد و با پیچیدن بوی گل هایی که تهیونگ پرورش داده بود، نفس عمیقی کشید.

خورشید به تازگی طلوع کرده بود و نگاه کردن به صحنه ی زیبایی که توی اسمون بوجود اومده بود باعث میشد احساس وحشتناکی که از اون خواب به روح و ذهنش منتقل شده بود رو کمی فراموش کنه.

نگاهش رو اطراف محوطه ی قصر چرخوند و با دیدن تهیونگی که روی چمن ها دراز کشیده بود بهش خیره شد.

نمیدونست چند دقیقه اس که بهش خیره شده اما تهیونگ بدون هیچ حرکتی دراز کشیده بود و موهای پریشونش روی صورتش ریخته بودن.

اگه خودش هم خوناشام بود حتما از همون ارتفاع پایین میپرید و خودش رو توی اغوش تهیونگ گوله کرد.

حس روزهایی رو داشت که با ترس از خواب میپرید و خودش رو با گریه به تهیونگی که با نگرانی حالش رو میپرسید میچسبوند و عطرش رو نفس میکشید تا زمانیکه اروم شه.

البته الان برای انجام دادن چنین کاری زیادی بزرگ شده بود.

:"چیه برادرم انقدر جذابه که با چنین قیافه ای بهش خیره شدی؟"

با شنیدن صدای یونگی از افکارش به بیرون پرتاب شد، با ترس دستش رو روی قلبش گذاشت و اعتراض کرد:"خدای من!!کی میخوای این عادت ناگهانی ظاهر شدنت رو ترک کنی عمو؟تقریبا سکته کردم!"

یونگی با ملایمت دستی به موهای جونگ کوک کشید و گفت:"متاسفم بچه...حالت چطوره؟"

جونگ کوک اهی کشید و درحالی که به تهیونگ اشاره میکرد گفت:"وقتی لبخند نمیزنه حس میکنم دنیام به اخر رسیده...تمام روش های قدیمی و موثرم رو روش پیاده کردم اما جواب نداده...ذخیره ی عشقی قلبم ته کشیده و تهیونگ هم نسبت به شارژ کردنش بی توجهه..با این حساب چطور میتونم خوب باشم عمو یونگ؟شاید باید منو ببری پیش خودتون تا قدرم رو بیشتر بدونه اما در اون صورت خودمم از دلتنگی میمیرم!"

چنگی به موهاش زد و با نگرانی اضافه کرد:"نکنه از دستم خسته شده؟؟یا نکنه...نکنه بالاخره اون دختر عموی زشت و آویزونتون تونسته مخش رو بزنه؟"

یونگی تک خنده ای زد و سعی کرد قیافه ی ته هی رو زمانی که برای اولین بار کلمه ی زشت و اویزون رو از زبون جونگ کوک شنیده بود از ذهنش بیرون کنه.

اینبار بر حسب عادت موهای نرم جونگ کوک رو بهم ریخت و در حالی که خنده اش رو قورت میداد گفت:"قسم میخورم تنها کسی که توی این سالها اینطوری مخ برادر من رو زده و عاشقش کرده فقط خودتی! درباره ی غمبرک گرفتنش هم...فکر کنم خودت تنها کسی باشی که میتونی درستش کنی"

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now