Now(9)

248 47 11
                                    

صدای شکستن شیشه ،همه ی سه نفرشكه از خبر رو كه دور میز آشپزخونه نشسته بودند ،به‌ طبقه ی بالا کشوند،
وقتی جانگکوک با شتاب در حموم‌ رو باز کرد ،
جیمین وسط خرده های آيينه با دست مشت شده و خونی ایستاده بود،
_این دیگه زیاده روییه جیمین،تهیونگ فقط...
جیمین بدون این که به سوفیا اجازه ی اَدای کلمه هاي بيشتري رو بده به سمتش رفت و یقه ی پیرهنش رو به مشت خونیش گرفت!
_زییاده روی؟توی تن فروش هیچی نميدونی و به من میگی زیاده روی میکنم؟اگه تو نبودی،اگه حماقت جانگکوک نبود من الآن اینجا غرق گه نبودم!
اونقد احمقی که نفهمیدی همه ی قصه هایی که شنیدی دروغ بوده!؟
تهیونگ برادرته؟من یه دوستم که توسئول دنبال جايي واسه موندنه؟يا اين خونه از مامان و بابات بعد مرگشون به تو و تهيونگ رسيده!؟
جيمين دست هاي لرزون از خشمش رو محكم تر به يقه ي سوفييا گرفت و صورت سرخ شدش رو به دخترك نزديك تر كرد،
_منو تو هيچ فرقي باهم نداريم،همه ي اين مدت يه احمق غرق دروغ بوديم،واقعيت اينه كه تو فقط يه هرزه بودي كه تك تير جونگكوك اشتباهي خورده وسط مخش،منم چيزي بيشتر از يه زيرخواب نبودم!
يقه ي دخترك رو به شدت رها و با قدم هاي محكم به سمت پله ها راهي شد !
سكوت سه نفر با افتادن سوفيا روي دو زانوش شكست...
_مـَ من چرا ... چرا چيزي از حرفاش نفهميدم؟
دخترك با صداي لرزوني گفت و با چشم هاي غمگينش به جانگكوك نگاه كرد،
_همه چي رو بهش بگو،تا كار احمقانه ي ديگه اي نكرده بايد باهاش حرف بزنم.
يونگي رو به جانگكوك گفت و براي پيدا كردن جيمين قدم هاي تندي به پايين پله ها برداشت!

Blood painterWhere stories live. Discover now