Now (1)

738 110 3
                                    

بعد جرعه ی‌ تلخ قهوه ی توی فنجون سیگار بین لبامو با فندک فلزی توی دستم روشن میکنم،
لبهام به پوزخندی کش مییان وقتی به این فکر میکنم که چقدر تغییر کردم،
صدای در و همراهش صدای قدمهاشو میشنوم،
پسرکی که خودشو توی حوله ی حمام پیچیده و موهای مرطوبِ روی پیشونیش میتونه نقطه ی ضعفم باشه،دلیل همه ی منییه که اینجا روی میز ناهارخوری ِکنار پنجره توی دود سیگارش غرقه و کلی با گذشتش فاصله داره،
بوی سیگارم بین بوی همیشگییه شامپوش گم میشه و لبهاشو روی گونم احساس میکنم،
_صبح بخیر جیمینم،
لبخندی روی لبام میشینه،چون احساس میکنم همه ی این تغییرا بیهوده نیس،وقتی وجودشو حس میکنم همه ی تردید هام هم دوست داشتنی میشن،و فکر تنفر از اشتباهاتم توی ذهنم تبدیل میشه به بهترین اتفاقا،
سیگارو تو جا سیگاری خاموش و قدمهای بلندمو به سمت جسمی که جلوی کانتر پوس پرتقالای نارنجي رنگو میگیره هدایت میکنم،
دستام دور کمرش حلقه شدن ولی بیشتر میخوام،بیشتراز تهیونگم میخوام تا بیشتر آروم بگیرم،
با لبهام پوست پشت گردنشو لمس و بوی تنشو نفس میکشم!
_سوفیا هنوز خوابه؟
میگه و پرتقالارو توی ظرف دستگاه جا میده.
سرمو سمتی کج و روی کمرش میذارم!
_نمیدونم!
روشن شدن و پخش شدن صدای دستگاه آبمیوه گیری همزمان میشه با برگشتنش سمتم،
نگاهشو به نگاه پر نیازم میدوزه و بدون تردید لبهاشو روی لبهام میذاره،
دستش روی پهلوم جا میگیره و گرمای بدنهامونو تو هم حل میکنه،
میخواد عقب بکشه که روی انگشتای پام وایمیستم و دستامو دوطرف صورتش جا میدم،
لبهاش بین لبهام میخزن ،دستهام رو به موهای خیس سرش میرسونم و چنگی بهشون میزنم،
زبونشو روی لبهام احساس و دندونهامو از هم فاصله میدم،
دستهایی که به آرومی تنمو لمس میکنن یکهو متوقف و لبهامون جدا میشن،
چشمهامو با نارضایتی باز و با اخم جاگرفته بین ابروهام بهش نگاه میکنم،
_داره مییاد پایین!
میگه و بوسه ای روی پیشونیم جایی که اخمهام پیداس میذاره!
چشمهامو دور میدم و بعد مشتی که حواله ی بازوش کردم قدمهای محکمی سمت میز برمیدارم!
_صب بخیر همگی!
سوفیا با پیژامه ای که تنشه قدمهاشو سمت یخجال برمیداره وشیر پاکتی رو سر میکشه،

Blood painterWhere stories live. Discover now