Now(4)

242 60 2
                                    

نون تست هارو از توستر در آورد و به طرف میز جایی که سفره ی صبحونه رو پهن کرده بود رفت،
_ته ته،سوفیییا،صبحونه حاضره!
با صدای بلندی گفت و یکی از صندلی هارو بیرون کشید،
مربای توتفرنگی رو آروم روی نون تست کشید و با فکر به این که تهیونگ عاشق لقمه های مربای توتفرنگیه لبخند زد،
صدای محکم افتادن چیزی و به دنبالش فریاد سوفیا باعث شد از جا بپره،
خودش رو به پله ها رسوند و با دیدن تهیونگی که با چشمهای بسته تو بغل سوفیا جا گرفته قدمهاشو سریع روی پله ها برداشت،
_  رو پله ها وایساده بود سرشو تکیه داده به دیوار... داشتم میرفتم سمتش که یه هو افتاد...،
جیمین یه کاری کن!
سوفیا با صدای لرزون گفت و جیمین دست های یخ زدشو جلوی بینی تهیونگ گرفت،
_میشه بری تلفنمو بیاری؟
دست های لرزونشو به پاهای تهیونگ رسوند و همزمان با صدا کردن اسمش پاهاشو بالاتر گرفت و تکون دا،
دیدن تهیونگی که عمیشه ذهنیت سرزندگی و قدرت ازش داشت توی این وضعیت براش غیرمعمول بود،حس مضخرف نبودنش هر ثانیه تو سلولای مغزش شکل میگرفت و لرزش دستاشو بیشتر میکرد،
_تهیونگ!کیم تهیونگ!ته ته...
سوفیا با قدمهای بلندش برگشت و جیمین ازش خواست تا با مخاطبی به اسم یونگی تماس بگیره...

Blood painterWhere stories live. Discover now