با شنیدن صدای خنده های ذوق زده ی جونگ کوک چشم هاش رو درشت کرد و به لب های خندونش خیره شد.
اون بچه طوری بنظر میرسید که انگار دو دقیقه در حال قلقلک دادنش بوده ...با تقلای جونگ کوک به خودش نزدیکترش کرد و اون هم دست های کوچیکش رو دور گردنش حلقه کرد و اصوات نامفهوم در آورد.
لبخندی زد و پوست گرم گردنش رو بوسید.
کنار تنه ی درختی نشست و بچه رو بین سبزه ها گذاشت..به تازگی یاد گرفته بود چطور چهار دست و پا راه بره و تهیونگ هم از دیدن همین کار ساده اش لذت میبرد.به جونگ کوکی که با کنجکاوی چهار دست و پا دنبال یه پروانه میرفت خیره شد....الان اون یه پدر محسوب میشد؟
با حس بو ی آشنایی به سمت راست برگشت و با چهره ی متعجب یونگی مواجه شد!
خب...همینو کم داشت فقط...
یونگی با تعجب به بچه اشاره کرد و گفت:"یه انسان؟؟"تهیونگ شقیقه اش رو ماساژ داد و گفت:"داستانش کمی طولانیه یونگ"
یونگی صداش رو بالا برد و گفت:"تهیونگ داری چه غلطی میکنی؟؟؟هیچ میفهمی؟؟میخوای باهاش چیکار کنی؟"
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و گفت:"چیکار قراره بکنم؟بزرگش میکنم!"
یونگی تک خنده ای کرد و گفت:"تو؟؟یه بچه ی ادم رو؟؟مگه همچین چیزی امکان داره؟تو نیازی به غذا نداری ولی اون چی؟؟؟اگه یه روز از شدت عطش خونشو بخوری و بکشیش چی؟؟"
تهیونگ با فریادی حرفش رو قطع کرد و گفت:"دهنتو ببند یونگی!!خودم به اندازه ی کافی درباره ی این چیز ها فکر کردم!لوازم مورد نیازش رو چند وقت یکبار از شهر یا دهکده تهیه میکنم...درباره ی مورد دوم هم هنوز انقدر وحشی و غیر قابل کنترل نشدم که بتونم همچین کاری کنم!"
یونگی اخمی کرد و گفت:"هنوزم فکر میکنم دیوونگیه!"
با شنیدن صدای گریه ی جونگ کوک به سمت صورت ترسیده اش برگشت و بعد از چشم غره ای که به یونگی رفت بچه ی لوسش رو بلند کرد و سرش رو بین گردن خودش فرو برد.
پشتش رو با ملایمت نوازش کرد و گفت:"گریه نکن بچه...چیزی نیس"
در کمال ناباوریِ یونگی بچه به سرعت اروم شد و صورتش رو به گردن تهیونگ مالید.
یونگی به چشم های سبز تهیونگ که دیگه بیروح و خالی نبود خیره شد و نفس عمیقی کشید.
دستی به موهاش کشید و گفت:"سوکجین دهنتو سرویس میکنه!"تهیونگ چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و گفت:" لطفا طوری رفتار نکنید که حس کنم ده سالمه و به اجازه ی شماها نیاز دارم!هرکس بخواد این بچه رو ازم بگیره جلویش وایمیستم یونگی!"
یونگی پوفی کشید و گفت:"چرا به یه خانواده ی انسان نمیدیش تا ازش مراقبت کنن؟"
نامحسوس فشار بیشتری به بچه ی داخل بغلش آورد و گفت:"وقتی پیداش کردم که خانواده اش رو از دست داده بود...بالاخره بعد چند هفته دیگه بهانه گیری نمیکنه و بهم عادت کرده...همچین کاری باهاش نمیکنم!"
YOU ARE READING
My Immortal Daddy [Taekook]
Fanfictionژانر:رومنس ، اسمات ،سوپرنچرال،فانتزی کیم تهیونگ از خاندان بزرگ کیم خون آشام چشم سبزیه که بر خلاف تصور بقیه ازش کاملا بی آزاره و ترجیح میده بدور از مسائل و مشکلات بین خودشون و خاندان های دیگه زندگی کنه. تقریبا موفقم هست تا وقتی که اتفاقی جون بچه ای...
part3:My Painkiller
Start from the beginning