8.

3.7K 636 42
                                    


عصبی دستشو روی میز کوبید

-"یاااا...!"

کتابشو ورق زد

-"جیون...فقط ساکت بمون و بازیتو انجام بده.."

عصبانی بلند شد و لگدی زد که میز شطرنج با مهره هاش زمین افتاد

-"من با این احمق بازی نمیکنم!"

-"من احمق نیستم!...احمق تویی که نمیتونی همچین بازی راحتیو انجام بدی و برنده شی.."

تهیون گفت و لبه های دامنشو بالا کشید و کنار جونگکوک نشست

-"یااا...من شاهزادم...به چه جرعتی بهم میگی احمق گستاخ؟؟"

-"جیون!"

-"تو هم همه ش طرف اونو میگیری...من برادرتم هیونگ.."

جونگکوک عصبانی کتابشو بست و روی میز کوبید

-"چرا به این فکر نمیکنی که تو 12 سالته و تهیون فقط 7 سالشه؟"

برای این که جلوی تهیون گریه نکنه بیرون دویید و زیر پله های سنگی نشست...سرش رو روی زانو هاش گذاشت و گریه کرد

نامجون با کمی گشتن تونست بدن جمع شده ی جیون رو پیدا کنه

کنارش زانو زد

-"شاهزاده ی من؟"

ترسیده عقب رفت و پشتشو به دیوار تکیه داد

-"یاا..ترسوندیم..."

لبخند مهربونی زد و با دستمال تمیزش اشک هاشو پاک کرد

-"منو ببخشید سرورم.."

جیون که اروم تر شده بود اب بینیشو بالا کشید

-"چرا اومدی هان؟..تو مشاور هیونگی نه من"

-"اینطور نگید شاهزاده..من مشاور و راهنمای هردوی شما هستم.."

-"خ..ب؟"

-"یعنی هرچیزی که لازم باشه میتونید به من بگید...من اینجام تا به شما و ولیعهد خدمت کنم"

-"من به کمک تو احتیاجی ندارم"

با رو برگردوندن جیون،نامجون کنارش نشست و به دیوار تکیه داد

-"میخوام یک رازی بهت بگم جیونا.."

کنجکاو نگاهش کرد

-"مگه رازی داری؟"

نامجون از لحن بامزش خندید و دستشو روی موهای نرمش کشید

-"من هم ادمم...چرا نداشته باشم؟"

جیون "اوه"ارومی گفت و دوباره به روبه روش خیره شد

نامجون گلوشو صاف کرد و چیز هایی که میخواست بگه مرور کرد

-"میدونی؟من همیشه بهت افتخار میکنم جیونا.."

جیون ذوق زده سمتش برگشت

𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎 |✨| 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏 *Where stories live. Discover now