لوران سرشو به سمت ميشا چرخوند و لبخند زد:فكر كنم تو تنها مرد گي هستي كه انقدر يه خانم رو خوب ميبوسي.

ميشا از جاش بلند شد و عينك آفتابي اش رو در آورد:پس فكر كنم بايد لب هاي جادويي رو هم به توانايي هام اضافه كنم.

لوران آروم خنديد.

ميشا عينكشو گذاشت توي جيب لباسش و رفت سمت خونه:من ميرم داخل يه چيزي بخورم...تو چيزي نميخواي؟

-نه...
لوران گفت و چشم هاش رو بست.

ميشا در كشويي رو باز كرد و بعد از وارد شدن به خونه بستش.

چند تا دكمه باقي مونده لباسش رو هم باز كرد و رفت سمت آشپزخونه.

در يخچال رو باز كرد و ليوان خنك آب پرتقال رو از داخلش برداشت.

فشار كوچيكي به در يخچال وارد كرد تا بسته بشه و رفت سمت گوشيش كه روي اوپن بود.

دكمه كنارش رو فشار داد،به اميد اينكه مسيجي از طرف جنسن روي صفحه اش ببينه اما خبري نبود.

آهي كشيد و ليوان رو گذاشت روي اوپن.

گوشيش رو برداشت و بعد باز كردن قفل وارد قسمت مسيج ها شد.

از كاري كه هفته پيش،قبل از پنل كرد شرمنده بود.

دوست نداشت كسي جنسن رو خجالت زده و ناراحت بكنه.

مخصوصا اگه آدم،خودش بود.

ولي ميشا از سه سال پيش با خودش عهد كرده بود كه ديگه هيچ وقت با كسي وارد رابطه نشه.

يا حدااقل يه رابطه جدي.

و اون ميدونست كه اگه چيزي رو با جنسن شروع كنه،اون رابطه جدي ميشه.

ميشا اعتراف ميكرد،اون واقعا از جنسن خوشش ميومد.

اون زيبا و بي نقص بود و ميشا عاشق اين بود كه جنسن بهش توجه ميكنه وقتايي كه هيچكس ديگه ايي حواسش بهش نيست.

و اون كاملا ميفهميد كه جنسن فقط ميخواد كمكش كنه اما ميشا نميخواست با گفتن اتفاقاتي كه براش افتاده،آسيب پذير به نظر برسه.حدااقل نه بيشتر از ايني كه جنسن ديده.

ميشا از اينكه دوباره به يه نفر ديگه اعتماد كنه ميترسيد.

اون فقط نميخواست كه قلبش دوباره بشكنه.

به صفحه گوشيش كه حالا خاموش شده بود نگاه كرد.

بيخيال دوباره روشن كردنش شد و گوشيش رو برگردوند روي اوپن.

در هر صورت نميدونست كه قراره به جنسن چي بگه.

-متاسفم كه اون حرف رو زدم،بيا درباره خودمون حرف بزنيم؟

نه ميشا نميتونست.

نه به اين زودي.

اون تكيه اش رو به اوپن داد و به زمين خيره شد.

"the star of my heart"[cockles]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant