Chepter 1

6.6K 521 19
                                    

Edit
نامجون منو تکون داد.

و من به واقعیت برگشتم.

"آماده ای؟ " اون از من پرسید.

همه مون به نشانه تایید سرامون رو تکون دادیم.

"جیمین؟"

من به اونا نگاه کردم

"آره" من هم جواب دادم

اون به من لبخندی زد و با سرش تایید کرد.و شروع کرد با بقیه صحبت کردن.

من احساس خارشی روی گوشم حس کردم.

"خوبی؟" ته هیونگ پرسید.

سرم رو به معنی 'آره خوبم 'تکون دادم.

"مشکل چیه؟"

اون منو خیلی خوب میشناسه.

"من خوب نخوابیدم" به تهیونگ جواب دادم

اون دستش رو دور شونه هام گذاشت و کمی فشار داد.

"خوشبختانه تو از این به بعد میتونی بهتر بخوابی" گفت. لبخندی زدم و به اون تکیه کردم.و بوی عطری که به پیرهنه ابریشمیش زده بود رو بو کشیدم.

"بسه و زودی عجله کنید دیگه" یونگی گفت.اون به هوسوک اجازه داده بود که اون رو ماساژ بده.

"ببین کی داره حرف میزنه!" ته هیونگ گفت.یونگی انگشت وسطش رو بالا برد و گفت "خفه شو"

"گایز،فردا باید برای خودتون هم اتاقی انتخاب کنید پس لطفا یه برگه در بیارید و بگید دوست دارید با کی اتاقتون رو شریک بشید حداقل ما باید نظراتون رو بدونیم" جین گفت.اون به هرکسی یه تیکه کاغد و ماژیک داد.

من تو برگم نوشتن رو شروع کردم. من یونگی رو دوباره در نظر گرفته بودم.اون ساکت بود، و البته خیلی ساکت بود .ولی شنونده خوبی هم بود. پس بیخیال شدم و به جونگ کوک فکر کردم .اون عالیه، ولی اون به شدت پرحرفه. هوسوک هم پرحرفه و خیلی شاده .در واقع من زیاد از آدمای پر حرف خوشم نمیاد.نامجون هم
خیلی جدی و خشکه و زیاد باحال نیست.

نفسم رو بیرون فوت کردم.من از قبلا میدونستم که قرار کی رو انتخاب کنم. من بیچاره بودم که میخواستم اون رو به عنوان هم اتاقیم انتخاب کنم.ماژیک تهیونگ رو زمین افتاد، و منو از افکارم خارج کرد ک به واقعیت برگردوند.

مم خم شدم تا اون ماژیک رو برای تهیونگ بلند کنم ،اون هم همین کار رو کرد.

اون گفت" بیا دنبالم". صداش جدی بود و باعث شد کل بدنم مور مور بشه.

"جیمین ،عجله کن" جین گفت.سرم رو تکون دادم و تند اسم وی رو تو برگه نوشت و به جین دادم .اون به من لبخندی زد و تشکر کرد.

"خب، به شما ها باید بگم که فردا. مثل الان ،فقط باید از لحظاتی که با هم اتاقیتون هستید لذت ببرید" .

یونگی پنوجه زانو درد و لرزش زانو های من شد.

"کامان" اون گفت .من بلند شدم و به سمت اتاقم قدم برداشتپ. و بعد حس کردم که دستی پشتم رو لمس کرد. برگشتم و متوجه شدم تهیونگ پشتم ایستاده.

"تو کاپشنت رو فراموش کردی" اون با صدایه ملایمی ،اینو گفت.

لبخند زدمو سرمو تکون دادم.

از دستش قاپیدمش ،ولی اون دستشو رو شونم گذاشت و منو به سمت خودش کشید.
به سمت گوشم خم شد.

زمزمه کرد"من نمیتونم صبر کنم"

رهام کرد و به منو یونگی شب بخیر گفت.
اون به سمته جین حرکت کرد و اونا باهم شروع ره قدم زدن کردن و دور شدن.

یونگی به شونه هام چنگ زد.
اون گفت" کامان.تو میدونی من کلید دارم و اگه دیر بیای درو روت قفل میکنم"

سرمو تکون دادم و همراهش راه رفتم.
اون در اتاق مارو باز کرد.
ما باید چمدونامونو برای فردا میبستیم.

تور دو روز دیگه شروع میشه.

رو تختم نشستم و کمرمو روی تشک انداختم.
و نفسمو با آهی بیرون فوت کردم.

یونگی پشت میز کارش رفت و کامپیوتر و مینی کیبورد دستیش و روشن کرد
اون به من نگاهی انداخت و گفت "شاید خوابم ببره .من هنوز بازیو شروع نکردم"

صداش خشدار و خشک بود،مثل اینکه تازه از خوابه خوبش بیدار شده باشه.
اما حقیقت این بود که اون سه روز نخوابیده بود.

آه کشیدم و سرمو تکون دادم.
جواب دادم "من هنوز خسته نشدم"

شونه ای بالا انداخت.
و اون پرسید"کی رو به عنوان هم اتاقیت انتخاب کردی؟"

"تهیونگ.تو چی؟" به سوالش جواب دادم.

اون دوبار سرشو تکون داد.اون داشت پیش خودش میخندید.

"هوسوک" اون جواب داد و من لبخند زدم.

اون پرسید"تو فکر میکنی تهیونگ عوض شده؟"

من سعی کردم با آرانجم خودم رو بالا بکشم و بشینم.

"منظورت چیه؟"

"اون... بالغه.دیگه زیاد لبخند نمیزنه"اون گفت و من تایید کردم
"آره.اون الان خیلی بیشتر از قبل ساکته"

اون گفت"مردم عوض میشن.من واقعا نمیتونم اونو سرزنش کنم"

سرمو تکون تکون دادم.

"من واقعا فکر میکنم تو باید بخوابی" یونگی گفت
و من خمیازه ای کشیدم.

"خواب خوبی داشته باشی"اون گفت و من جواب دادم" شب بخیر"

تن صدای غمگین کیبوردی که اون داشت باش بازی میکرد
آخرین چیزی بود که من شنیدم
قبل از اینکه چشمم خیلی سنگین و بسته بشه....

S e c r e t VMIN-''Where stories live. Discover now