Go with Put it straight by (G)idle🎶
~ اگه میتونستی ببینی که امروز بدون تو چه حالی دارم ، بازم منو تنها میذاشتی ؟ ~
قسمت چهل و چهارم: تولدت مبارک تهیونگ.
اینجا یه درخت کریسمس هست.
کلید ریسههاییو که دور تا دورش پیچیده شدن، چند دقیقه پیش زدم. همین که کلید کوچیکو با انگشتم فشار دادم، سر تا پای درخت با درخششی سریع، قلبِ نیمهتاریک و گرفتهی خونه رو خراش داد. روشن شد و بیاعتنا به غمگین بودن جزء به جزء این خونه تلاش خودشو کرد تا از شادی مصنوعیای که به وجودش ریختن، بین ما؛ من و تمام اشیاء این خونه تقسیم کنه.
چند دقیقه پیش کلیدو زدم و حالا روی این مبل نشستم. درختی که برام فرستادن مقابلم ایستاده. حبابهای شیشهای و براق، آبنباتهای عصا شکل، مینینوئلها و خوراکی و تزئینات، ریسههای چراغ، همه و همه ازش یه درخت کریسمس شاد ساختن. اینجا همه با حسی شبیهِ چشمای من، به این درخت شاد و قبراق زل زدیم. اون شبیه یه غریبهی از همه جا بیخبره. تلاشش قابل تحسینه اما با این حال تاثیری به حال ما نداره. من از دور تماشاش میکنم. نگاهم از روی تک تک تزئینات زیباش میگذره و با خودم فکر میکنم، شاید توی یکی از همین جهانهای موازی، یه جیمین و یه تهیونگ، بینهایت شاد و غرق لبخند، زیر این درخت ایستاده باشن. توی اون دنیا تهیونگ دستشو دراز میکنه تا هدیه جیمینو بهش بده و جیمین سر بلوندشو بالا میاره تا از تهیونگ تشکر کنه. نشون میده لبخندش چطور باعث میشه چشماش به شکل دو تا هلال ماه در بیان و برق بزنن.
به اون تهیونگ حسودیم میشه. اگه دنیا با من مهربونتر بود، شاید حالا من جای اون بودم. دیگه لازم نبود وسطِ تاریکیِ این خونه، زیر نور بیجونِ تزئینات یه درخت کریسمس بیچاره به این مسائل فکر کنم. همه چیز میتونست به شکل دیگهای تموم بشه.
کی میتونه با قاطعیت از این موضوع حرف بزنه؟ من روی پوچِ تاس بودم. روی غمانگیز تاس زندگی. فکر کردن به تهیونگ روی ششمِ تاس، غمگینترم میکنه. حسرت تازهای روی تلنبار حسرت ها و کاشهای دلم به جا میذاره. فکر کردن به تهیونگ روی ششم تاس باعث میشه از درخت کریسمس مقابلم متنفر بشم. حس بدی بهم میده. این موجود رنگی میخواد منو خوشحال کنه. میخواد برام از کریسمس، خیابونای برفی و بستههای هدیه حرف بزنه بدون اینکه چیزی از من بدونه. اگه میشد و ازم برمیومد، سرش فریاد میکشیدم تا از خونه بره بیرون.
نگاهم میرسه به یادداشتی که بین برگ ها و تزئینات قرار داره:
سرد و ستودنی مثل برف
گرم و لذیذ مثل شعلههای آتش
جرقهها و خاکسترها
همه بخشی از زندگیاند.
جهان،
شبی و روزی دارد؛ در کنار یکدیگر.کریسمس مبارک.
از طرف کیم ته وو.خب؟
درسته. برام یه درخت فرستاده. با یادداشتی که احتمالا باید یه شعر قدیمی باشه. قرار بود ازش تشکر کنم ولی من اینجا نشستم. نشستم و به درخت زل زدم. درخت لجبازه و من لجبازتر. من نمیخوام بفهممش و اونم از حرفای من فرار میکنه. به درخشش کوفتیش ادامه میده. آقای کیم نوشته جرقهها و خاکسترها بخشی از زندگیاند. اما چرا جرقه چند صدمِ از ثانیه طول میکشه در حالی که خاکسترها میتونن تا ساعتها توی مشتت باقی بمونن؟ میدونم که جهان شبی و روزی دارد. ولی شبایی که با صبح قهرن کجای این مصرع نشستن؟ بیخوابیا و غلت زدنای بیهدفِ روی تشک سرد تخت و اتاقی که میخواد تو رو خفه کنه، جایی بین شعرِ شاعر این شعر داشته؟
YOU ARE READING
Blinded (Vmin/BTS) Completed
Fanfictionبرف میباره و من دوسِت دارم. عاشقانهای لبریز از احساس، آبی و آرام. ● فصل یک : لبخندها ● فصل دو : اشکها ● فصل سه : امید چاپ شده توسط نشر مانگاشاپ Highest ranking : #1 in Fiction #1 in BTS Written by BlackStar داستان در حالِ ویرایش میباشد :)))