ها. پرنسم قلمرو کلامیدیا رو می گردونه.
نمی دونم به خاطر کلامیدیا بخندم، یا گریه کنم چون باهم سکس داشتیم.

"باید به راهمون ادامه بدیم. نمی تونیم برای شام دیر کنیم و اصلا دلت نمی خواد با اِلف ها در بیوفتی-"

"خوش اومدین!" یه صدای موش خرماییِ باریک یکهو از جلوم گفت. سرم رو برگردونم و ستودنی ترین آدم کوچولو رو جلوم دیدم. با چشم های درشتی که قلب ادم رو ذوب می کردن، گونه های سرخ و گوش های گنده ی تیز.

"او مای گاد، تو خیلی کیوتیییی...." خم شدم تا با اِلف کوچولو هم سطح باشم. بهم لبخند زد.

"به علفزار الف ها خوش اومدین. اگر می خواین وارد بشین، لطفا هزینه ی عوارض و بپردازین دوشیزه." الف کوچولو با صدای بلند گفت و روی پاشنه هاش جلو و عقب رفت.

برگشتم و با گیجی به کلارس نگاه کردم. چشم هاش رو برای الف چرخوند.

"عجب گُها، بابی برات مواد نداریم. فقط بذار این دختر خوشگله ردشه، داره سعی می کنه دوستشو پیدا کنه." کلارس سر مرد کوچولو داد کشید و باعث شد لبخندش سریع ناپدید بشه. یه نگاهی بهش انداخت.

"بیچ منظورت فاکیت چیه برام کوشِ خوب نداری؟ چک دارم باید پرداختشون کنم. نیاز هایی دارم که باید براورده بشن." الف داد کشید. صداش ده برابر از دفعه ی اولی که صحبت کرد، بم تر بود. دوباه صاف شدم و چند قدم به عقب تلو تلو خوردم.

"وات د فاک..." نفسم رو دادم بیرون و با چشم های گرد بهش نگاه کردم. مونده بودم چطوری یه الف ِ بیبی فیسِ کوچولوی کیوت می تونه یه صدای مردونه ی ترسناک و بم مثل این داشته باشه.

"اِیی، کِلارس، فکر می کردم دیگه هیچ وقت قیافه خوشگلتو این دور و اطراف نمی بینم. چی شد عزیزم، دیگه نیومدی به فاحشه خونه ی درختیم بعد از-"

الف جوری که انگار داشت لاس می زد شروع به صحبت کرد. به تنه ی دخت پشت سرش تکیه داد و نیشخند زد. کِلارس با چشم های بایک بهش نگاه می کرد.

"شماها.... با هم ابطه داشتین؟" بهشون اشاره کردم. کلارس یه لبخند ضایع زد و بابی الفه، که فقط تا زانوم بود، خندید و بهم نگاه کرد.

"چی می تونم بگم، من یه مرد کوتاهم ولی دیکم بز-"

"بیا پودر پری دارم، حالا میشه خفه شی و بذاری رد شیم." کلارس با عصبانیت حرفش رو قطع کرد. یه کیسه ی قهوه ای از جیب پیشبندش در اورد و به طرف بابی پرتاب کرد و بابی با یه دست گفتش.

"هر چی تو بخوای فرشته ی کیک ها." خندید و با سرش اشاره کرد دنبالش بریم. کلارس از نگاه کردن بهم فرار می کرد. به بابی نگاه کردم که جلومون مثل اردک اه می رفت و داشت کیسه ی توی دستش رو چک می کرد.

"قضاوت نکن، تو فاز بودم. گفتم با الف ها در نیوفت، معتادای فاکی." زیر لب زمزمه کرد.

"قضاوت- قضاوت نمی کنم... منظورم اینه خودش گفت اون پایینش متبرکههه پس می دونی، هی، خو-خودت باش." اب دهنم رو قورت دادم و سریع با چشم های گرد گفتم، دستم رو به نشونه ی تسلیم شدن بالا ارودم. با ناراحتی ناله کرد.

Her Effect | CompleteWhere stories live. Discover now