قسمت پايانى

Start from the beginning
                                    

‎برای دو دقیقه اونها در همین حالت بودن.
‎لیام اونو در حالي كه گريه ميكرد توی دست هاش نگه میداشت و حتي خودش هم همراهش اشک میریخت.

‎" اون اینو برای تو گذاشته. من روی میز پاتختی پیداش کردم وقتی که امروز صبح به آپارتمانش رفتم."
‎لیام در گوش ويولا زمزمه کرد و پاكت نامه اي رو از جيبش در اورد و روبه روي ويولا گرفت.

‎ویولا سرش رو روی قفسه سینه ی لیام استراحت داد و پاکت نامه رو گرفت و انگشتاش رو روی نوشته ي جلوش بود کشیدو اسم خودش رو خوند.

‎به آرومی نفس کشید، و پاکت رو باز کرد و یه تکه کاغذ ازش بیرون اورد و توی دستای لرزونش نگه داشت. با یه نفس عمیق شروع به خوندن نامه کرد.

‎ویولای عزیزم '

‎وقتش رسیده که این نامه رو بهت بدم، اینو بدون که من همیشه از بالای ابرها نگاهت میکنم.

‎من متاسفم اگه مردن من برای تو مثل یک شکه بزرگه، اما من فقط نتونستم خودم رو راضی کنم که بهت بگم. بار ها امتحانش کردم اما واقعا نتونستم. نتونستم بایستم و اینجوری بهت بگم؛ من میخواستم که تو خوشحال باشی و اگه بهت میگفتم كه دارم آخرين روزاي عمرمو طي ميكنم، قلبت خرد میشد. من می دونم که باید زودتر بهت میگفتم اما لاو، اون باعث شکستنت میشد و تو نیاز داشتی که بدونی ولی نتونستم مستقیم بهت بگم.

‎من دوست دارم که ازت بابت اینکه چند هفته ي آخرم رو برام فوق العاده کردی، تشکر کنم. تو يه دختر خيلي باهوش و زيبايي. و من ميدونم يه روزي مياد كه تو كاملا شاد باشي. تو برای اولین بار توی تمام عمرم باعث شدی که عشق رو حس كنم و مثل اينكه من واقعا به اينجا تعلق دارم.
‎و من نمیتونم به حد کافی ازت تشکر کنم. من هيچوقت فكرشو نميكردم که کسی بتونه منو خوشحال کنه، اما تو و کنار تو بودن واقعا باعث شادی من بود.

‎لطفا مضطرب و آشفته نباش ویولا، من الان توی بهشتم، توی آرامش. من آزادم. امنیت دارم و خوشحالم. من نگاهت میکنم در حالی که لبخند زدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم. تو همیشه اونجا جا داری ویولا. برای همیشه.

‎تو خیلی قوی و محکمی و من به خاطر این تو رو هميشه تحسین می کنم.

‏‎و برای اینکه نتونستی باهام خداحافظی کنی، نگران نباش. اینجوری بهتره. خداحافظی فقط برای ناراحت کردنه. به این مثل یک شروع برای هردوی ما فکر کن، بیش تر از یک خداحافظی. ما دوباره همدیگه رو میبینیم، من قول میدم. و هردوی ما میدونیم که به قولم رو نگه میدارم.

‏‎منو فراموش نکن و به یاد داشته باش و هيچوقت تسلیم نشو. هرچیزی رو که زندگی برای تو میخواد رو بپذیر. سپاسگزار باش چون تو هميشه یکی رو داری، لاو.

‏‎مخلص شما (😂) لویی. ( فرشته ی نگهبانت) xx

‏‎پ ن: ليامو جاي من ببوس. اون قراره يه روي تورو از پاهات بلند كنه و بغل كنه ( يه اصطلاحه يه جورايي هركي يه نفر ديگرو از پاهاش بغل كنه عاشقشه و شاهزاده سوار بر اسب سفيدشه و لحظات رمانتيك باهم ميسازن😐 با اين اصطلاحاشون) (؛

‏‎ویولا قبل از اینکه اون رو دوباره تا کنه، چند لحظه بهش خیره شد و بعد به لیام نگاه کرد که هیجان توی چشم هاش میدرخشید. اون لبخند زد و لیام لبخندش رو بهش برگردوند. بعد هردو به آسمون نگاه کردن و تصور میکردن که لویی در حال نگاه کردن به اونهاست، هر زمان و برای همیشه.


*****
بالاخره تموم شد:)
ويلا و ليام ندوس☹️
ويولا و لويي فقط؛))
لويي مهربون😭😭😭

اميدوارم از داستان لذت برده باشين و ترجمه براتون راحتو روون بوده باشه🤗♥️
مرسي از اينكه با كامنتا و راياتون بهمون انرژي دادين...♥️
شايدبعد از مدارس بتونيم بازم داستاناي بهتري رو ترجمه كنيم😺🌸
ميتونين از طريق اكانت پيج واتپدمون مارو حمايت كنين👇🏻

‏@yasirsd
‏@nelmani
‏@Rosily__

و يه فنفيك هم چند وقتي هست پابليش كرديم خوشحال ميشيم بخونين:)💋🌈
همين ديگه:)❤️

‏Lots of Love💫🌈🦋
‏Niki♥️
‏Yasi♥️
‏Zari♥️

14 Days  | CompleteWhere stories live. Discover now