روز سوم : لويى

468 83 6
                                    

ویولا امروز به مدرسه برگشت ، از اونجایی که امروز دوشنبه بود و اون درباره ي امتحاناي نهاییش یه حرفايي به من زده بود.

امروز صبح سعی کرده بود ازش بگذره و بيخيالش بشه اما من تونستم اونو قانع کنم و امیدوار بودم بتونم توی ماشینم کنار در مدرسه بشینم و منتظر اون باشم و همينطور مطمئن شم که هیچ اتفاقی برای اون نمیوفته.

من میخواستم باهاش برم و مطمئن شم که هيچ اتفاق بدی واسش نمیوفته ، اما نمیتونستم خودم رو يه جا قايم کنم چون قاعدتا من باید دو سال پیش درسمو توی همین مدرسه تموم میکردم پس نمیتونستم وانمود کنم که یک دانشجوئم.

اون باید توی زمان ناهار به من زنگ میزد، همونطور كه اگه هرچيزي اتفاق ميوفتاد من باید به اون میگفتم و چند لحظه ی کوتاه رو صرف آرامش بخشیدن بهش میکردم از اونجايي كه بعضی از همکلاسیاش باعث عذاب کشیدنش میشدن.

خدایا، وقتی که من به تماس های اون جواب دادم و صدای گریش رو شنیدم میخواستم برم پيشش و گردن همه ی بچه هاي اونجا رو بشکنم اما در عوض روی حرف زدن با اون تمرکز کردم و در نهایت هم موفق شدم تا آرومش کنم.

ما بیشتر وقتايي که سر کلاس نیست با هم تلفني حرف میزنیم.
البته من بیشتر درباره ی چیز های تصادفی صحبت میکنم تا بتونم ذهنش رو از فكر كردن به اتفاقاتي كه براش افتاده ، دور کنم.

من فقط یکم از داستان های شرم آورم توي دوراني كه نوجوون بودم رو براش تعريف كردم و اون از خنده نفسش بريده بود ، من میتونستم لبخندش رو از طریق صداش بشنوم.

و این دليل میشد تا من هم لبخند بزنم ؛ دونستن اینکه اون لبخند میزنه و تصور كردن لبخند زیباش باعث لبخند زدن من هم میشه ، و شنیدن صدای خنده هاش باعث میشه تا منم بخوام با اون براي مدت ها بخندم.

من احساس میکردم همه چیز يكم عجيب و بامزست اما برام مهم نبود.

این دختر گذشتش مثل جهنم بوده و من وقتی که نامه هاشو میخوندم از اینکه میدونستم نمیتونم کاري کنم، متنفر بودم اما حالا میتونم بهش کمک کنم و اهمیت نمیدم چطور به نظر میرسه. من از زندگی خودم گذشتم و لبخند روی صورتم رو بزرگ تر کردم فقط برای اینکه اون رو خوشحال ببینم.

اون بعد از همه ي اينها واقعا لایقش بود. ویولا سزاوار هر چیزی بود که قبلا نداشت و من هر کاری می کنم تا اون رو بهش بدم، فقط برای دیدن زندگی اي که رویای اونه.

هیچ راهی وجود نداشت که بخوام اون رو به زندگی قبلی خودش برگردونم اما من تمام تلاشمو ميكنم و از خودم ميذارم براي اينكه بهش کمک کنم تا هرچیزی رو که می خواست، داشته باشه.

من قصد ندارم وعده هامو خراب کنم.

________________________
سلام
كيا اينجا وويي شيپرن!؟؟(😐😂)
من من من من😐♥️

مرسي كه ميخونيد

Lots of Love💫🌈🦋
Niki♥️
Yasi♥️

14 Days  | CompleteWhere stories live. Discover now