ويولا:
من توي اتاق لويي از خواب بيدار شده بودم و حس ميكردم چيزي به پيشونيم چسبيده ، همونطور كه بخاطر كسلي تلو تلو ميخوردم نشستم ، اون تيكه كاغذ مزاحمو از پيشونيم جدا كردم ، رو به روم نگهش داشتم و براي چند بار پلك زدم تا تار نبينم.
دستمو لاي موهام فرو بردم و شروع به خوندن اون نوت كردم همونطور كه سرمو كج ميكردم.
' فقط براي چند دقيقه ميرم بيرون...تقريبا بيست دقيقه ي ديگه برميگردم ولي تو آزادي اينجارو ترك كني اگه كه دوست نداري بموني.
برات صبحونه گذاشتم...توي آشپزخونست :) L
'XXشونه بالا انداختم ، اون يادداشت رو روي ميز كنارم گذاشتم و بلند شدم ، به بدن و كمر خشكم كش و قوسي دادم و انگشتامو شكوندم.
من راهمو سمت آشپزخونه پيدا كردم و لبخند زدم وقتي كه تونستم به اندازه ي يه بشقاب وافل ببينم كه تماما به نوتلا آغشته شده بودنو روي ميز صبحانه خوري قرار داشتن.
صندليو كشيدم و روش نشستم ، چنگال و چاقو رو برداشتم قبل از اينكه خودمو مشغول به خوردن اون صبحانه ي خوشگل و خوشمزه كنم.
وقتي كه از خوردن دست كشيدم ، چنگال ، چاقو و بشقابم رو شستم و بعد برگشتم تا روي مبل بشينم.
من تلويزيونو روشن كردم و يه قسمت از "دوستان" رو تونستم براي نگاه كردن پيدا كنم
و قصد داشتم همينجا بمونم تا لويي برگرده.-
در باز شد و من برگشتم تا پشت سرم رو نگاه كنم ، به لويي لبخند زدم وقتي كه داشت ميومد داخل ولي وقتي كه ديدم اون لبخندي نزد بلند شدم و سمتش رفتم ، يكم گيج شده بودم.
چرا اون فقط همونجا ايستاده و به ديوار زل زده!؟
"لويي!؟" بازوشو لمس كردم و ديدم كه آهي كشيد قبل از اينكه بچرخه تا منو ببينه.
"سلام" اون يه لبخند اجباري زد ، چشماش با اشكايي كه توشون بودن بيشتر برق ميزدن.
راستش شوكه شدم.
"چيشده؟" اخم كردم.
اون سريعا با پشت دستاش گونه و چشماشو پاك كرد و سرشو تكون داد.
"هيچي...هيچ اتفاقي نيوفتاده ، من خوبم...آره...دلواپس نباش"
اما اون خوب به نظر نميومد ، پوستش رنگ پريده تر از دو سه روز پيش بود و اون موقع بود كه من متوجه شدم چقدر استخوني شده.
صورتش ، بازوهاش و پاهاش خيلي لاغر شده بودن ، شايد هم اين فقط من بودم كه اينطور فكر ميكرد.
"بيا فيلم ببينيم ، چطوره؟"
لويي سمت پذيرايي حركت كرد و آروم روي مبل نشست.
من جفتش نشستم و محتاطانه نگاهش كردم كه چطور كنترل تلويزيوني كه تازه برش داشته بود توي دستش به صورت خفيفي ميلرزيد.يه اتفاقي براي اون افتاده بود ، يه جاي كار ميلنگيد...
هلو گايز😻
راستش ايده ي خوبي بود ، ديه هروقت بخوام برم بيرون يه كاغذ ميچسبونم رو پيشوني طرف😐😕
عجب صبحانه اي🤤😵خدا بده از اين صبحانه ها😋🙄
و اينكه
لويي چش شده!؟😱
چرا اينطوري شد!؟😢
حرفي!؟حديثي!؟🤔Lots of Love
Niki♥️
Yasi♥️
YOU ARE READING
14 Days | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اون مصمم شده بود تا تيكه هاي شكسته ي دخترو بهم برگردونه ، حتي اگه فقط دو هفته وقت داشت. SEQUEL TO 💌13 LETTERS💌 © all rights reserved @-bruised [Persian Translation] (Louis Tomlinson AU) Amazing cover by...