chapter 15

1.1K 205 19
                                    

دوروز...دوروز کامل رو من توی این خونه موندم و تموم چیزی که پیدا کردم هزاران کتاب در انواع جاهای خونه از جمله توی یخچال بود و چند تا ورقته توی کشو که سوابق پزشکی هری رو نشون میدادن.

من هنوز استودیوشو چک نکردم ولی امیدی به پیدا کردن شماره ی خونوادش توی استودیوش زیاد ندارم.

منظورم اینه که کدوم احمقی حتی شماره ی مامانشو توی گوشیش یا درو خونش نداره ؟

یا چرا خواهرش جواب نمیده یا چرا پدرش بهش زنگ نمیزنه که ببینه حال پسرش چه طوره؟

چرا هیچ قوم و خویشی نداره ؟

چرا؟

گرچه در مورد خود هری تونستم خیلی چیزا بفهمم.

اینکه از نوشتن خوشش میاد یا عکاسی رو دوست داره چون مشخصا تمامی عکس های رو دیواراشو خودش گرفته و اینکه گل هاش براش خیل یمهم بودن و یا اینکه ربکا عملا هریه دوم بوده.

فقط چیزی که نفهمیدم اینه که چرا ربکا باید یهویی هریو ول کنه و بره ؟

منظورم اینه که تا جایی که من هریو شناختم کاملا بی نقص بوده و اینم میدونم که ربکا با توجه به حرفای مارگارت یه ساله که گذاشته و رفته پس میشه دقیقا همون موقعی که هری دچار پریشونی بوده و با توجه به این تئوری تو اون موقعیت هری بیشتر از هر کسی به ربکا نیاز داشته و اون دختر حداقل بودن با هریو بهش بدهکاره.

که نیست.

یه دور دیگه دور اتاق هری راه رفتم و اه کشیدم از اینکه حتی عرضه ی پیدا کردن یه شماره رو ندارم.

خب...یه ادم نرمال شماره ی مامانشو کجا میزاره؟

اوه بله یه ادم نرمال میزاره توی گوشیش یا توی قفسه ای جایی توی یه دفترچه تلفن ولی مشکلی که اینجاست اینه که هری یه ادم نرمال محسوب نمیشه.
در هر حال من فرضیمو نگه داشتم و رفتم سمت قفسه ی اتاق هری که شاید یه دفترچه تلفنی چیزی پیدا کنم و تنها چیزی که دیدم یه دسته کتاب و کلاسور خالی و یه کیف مال دوربین عکاسی بود.

دوربین....

نه نه دیوید توی عکسای هریو نگاه نمیکنی دوربین یه چیز کاملا شخصیه.

ولی برای هری مرده بازم شخصیه ؟

اه کشیدم و چون میدونم با خودم کنار نمیام کیف دوربینو برداشتم و خیلی سنگین تر از چیزی بود که فکرشو میکردم و گذاشتمش روی تخت و درشو باز کردم.

یه دوربین عکاسی که خیلی حرفه ای و گروه به نظر میومد داخلش بود و من با احتیاط برش داشتم و شاید چیز دومی که توجهمو جلب کرد دفترچه ی کوچیک و قهوه ای رنگی بود که زیر دوربین به خوبی جا داده شده بود و دوباره کنج کاوی لعنتی اومد سراغم و دفترچه رو برداشتم و صفحه ی اولشو باز کردم.

"من به خاطر میارم لحظاتی رو که نباید وجود داشته باشن.

ه.ا.استایلز."

و درست همونطور که حدس میزدم.

این دفترچه خاطرات هریه....



______________________________________________________________________________

چپتر بعد خیلی سیعخکسعیبخکسیعبکسخینعبمسنیعبسپهیسیظتهکپست

تازه اون هیچی دو چپتر بعد ک اصلا سهیعتبخمهییهتبخهیتظمینتظمپنیتپهنظتیکهپیتابکهاکپظهیسنتک

راستی ببخشید دیر شد درگیر نوشتن یه چیزایی بودم :)

ولی زود میزارم از الان.
(این قولو فک کنم زیاد دادم )

A planet called HarryWhere stories live. Discover now