chapter 10

1.1K 222 38
                                    

به کلید و کاغذ توی دستم نگاه کردم و هنوز مطمئن نیستم که میخوام باهاش چیکار کنم.

منظورم اینه که درسته که من به هریه مرده قول دادم که خونوادشو پیدا میکنم و بهشون خبر میدم ولی نمیدونم اگه اجازه ی اینو دارم که وارد خونش بشم و وسایلشو بگردم. واقعا محدودیت هامو نمیتونم تشخیص بدم.

کاغذو باز کردم تا ادرس روشو بخونم و کاملا مطمئنم که اسم خیابون بومینگتون رو توی عمرم نشنیدم و حتی نمیدونم کجا هست. اه کشیدم و کاغذو دوباره تا زدم و گذاشتمش توی  جیبم.

عالیه در همین لحظه گوشی,کلید , ای دی و ادرس خونه ی هری توی جیب منه.به نوعی مسئولیت حفاظت از اموال شخصیشو به عهده گرفتم.

چشمام در حال بسته شدن بودن و هوا داشت روشن میشد و چیزی نگذشت که توی افکارم غرق شدم و روی صندلی ماشینم خوابم برد.

***

با صدای چند تا ضربه بیدار شدم و یکم زمان برد تا فضای ماشینمو تشخیص دادم ودوباره چند ثانیه طول کشید تا برگردم و ببینم منشا ضربه از کجاست که با چرخوندن سرم تونستم از پنجره ی کنارم یکی از کار کنان بارو ببینم پس پنجره رو کشیدم پایین و نور خورشید یکم اذیتم کرد.

"شرمنده رفیق ولی از دیشب تا الان ماشینت جلوی در بار بوده...نخواستم تا الان بیدارت کنم ولی اینجا نباید پارک کرد."

توضیح داد و منم سریعا سرمو تکون دادم.

"اره ببخشید متوجهم من فقط....شب طولانی ای داشتم."

اینو گفتم و اونم خندید و گفت مشکلی نیست و خیلی زود ماشینمو روشن کردم و به سمت خونم راه افتادم و حدود نیم ساعت بعد ماشینو جلوی در پارک شده بود و خودمم دم در بودم ولی قبل از اینکه بتونم زنگو فشار بدم در باز شد و روما با اشفته تررین حالتی که صورتش میتونه داشته باشه جلوش ظاهر شد.

"تو....با خودت... چی فکر کردی ؟"

اون با خشم ولی شمرده پرسید و من تازه دیروزو به خاطر اوردم و شرمندگی تموم وجودمو گرفت.

"من---من متاسفم...دیروز قرار بود روز منو تو باشه ولی-"

"دیوید من یه ذره هم به برنامه ی دیروز اهمیت نمیدم.مشکلم اینه که تو حتی به من یه خبر هم ندادی...داشتم از نگرانی میمردم.ده بار زنگ زدم. تکست دادم ولی جواب ندادی. این دیگه چه غلطی بود؟"

همونطور که پشت سرم راه میرفت اینا رو گفت واینبار تعجب هم به احساسات داخلم اضافه شد.

من قرارمونو پیچوندم و اون نگران من بوده ؟

من واقعا یه اشغالم.

همین نظریه باعث شد سر جام خشک شم و بعد از چند لحظه بچرخم به سمت روما.

A planet called HarryWhere stories live. Discover now