chapter 1

6.2K 386 95
                                    

"هیچ چیزی لذت بخش تر از یه قهوه ی داغ وسط زمستون نیست"

روما با شنیدن این جمله لبخند زد و بعد از صاف کردن پیشبند راه راهش روی پیشخون یکم به سمتم خم شد و گونمو بوسید که باعث شد بی اختیار لبخند بزنم.

"من تورو به قهوه ترجیح میدم."

و یکی از حلقه های مشکی موهاشو از جلوی صورتش کنار زد و لبخندی که هزار برابر قهوم گرمم میکنه رو به نمایش گذاشت و نمیدونم اگه این عجیبه که من خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا میدونم چون روما زیباست ؟

"زل زدن بسه دیوید قهوتو بخور . چندین تا ادم گرسنه دور تا دور اینجا منتظر منن."

"من از همشون گرسنه ترم."

"مطمئنم همینطوره" اون خندید و برای بار دوم خم شد و اینبار روی نوک بینیم یه بوسه ی اهسته گذاشت و با بازیگوشی ازم فاصله گرفت و به سمت دیگه ی پیشخون دوید تا به بقیه ی مشتری هاش برسه..

من مطمئنم بیشتر اون مشتری ها به خاطر روما میان اینجا تا نوشیدنی ولی خوبیش اینجاست که روما مال منه.

بعد از چند لحظه ی دیگه خیره شدن بهش لبخند زدم و کیفمو از روی زمین کنارم برداشتم و یکی از ده ها ورقه ای که قبل از چاپ باید تصحیح کنمو بیرون کشیدم و به کارم مشغول شدم.

ژورنالیست بودن چیزیه که همیشه میخواستی دیوید مگه نه ؟

عینکی که صورتمو شکل صورت یه مگس میکنه رو گذاشتم روی چشمم و خودکارمو توی دست راستم جا به جا کردم و سعی کردم تمرکزمو روی ورقه ی توی دستم بزارم ولی صدای خنده های روما بهم این اجازه رو نمیداد که چشممو روی کغذ توی دستم بزارم و هرچقدر هم سعی کردم نتونستم به خوندنش ادامه بدم پس برش گردوندم توی کیفم و اون عینک مسخره رو برداشتم و توی کاورش گذاشتم و به چشمام اون طرف پیشخون دنبال روما گشتم که صدای خنده هاش از سمت چپم به گوش رسید و چرخیدم.

اون روی میز خم شده بود به طوری که باسنش به خوبی قابل دیدن بود و لبخند همیشگیش روی صورتش بود .به عنوان شب کریسمس مشتری های زیادی اینجا نیستن و خوشحالم که کسی به جز من اینو نمیبینه ولی خیلی زود متوجه شخصی که روما داره باهاش حرف میزنه شدم.

البته این زمانی بود که اون مرد به سمت روما خم شد و دم گوشش یه چیزی رو زمزمه کرد و روما با صدای نسبتا بلندی خندید ولی من فقط اخم کردم. اون دیگه کیه ؟

موهای بلند و قهوه ایشو از پشت بسته بود و کت مشکی بلندش به بوت های قهوه ایش به خوبی میومد در حالی که من با یه لباس بافتنی ساده اینجام و....

چه غلطی دارم میکنم ؟ واقعا خودمو با یه غریبه مقایسه میکنم ؟

و همه ی اینا خیلی زود از ذهنم رفت بیرون وقتی اون پسر دوباره به سمت روما خم شد و گونشو بوسید.

A planet called HarryOnde histórias criam vida. Descubra agora