part29: first friend

Start from the beginning
                                    

:«دیگه انقدر هم نفهم نیستم که اینطوری بتونی گولم بزنی!»

هیونجین اخمی کرد و دستش رو محکم عقب کشید:«توی مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت نکن باید روی کار اصلیت تمرکز کنی!»

جونگ کوک با لجبازی ای که درون خونش فوران می کرد دست به سینه شد و مثل هیونجین اخم هاش رو درهم کرد:«تا حقیقت رو نگی دیگه هیچ کاری نمیکنم.»

نمی تونست باور کنه کسی که اینهمه وقت روی رفتارهاش دقیق شده و حس خوبی نسبت بهش داشت همچین موجودی باشه.

پسر جادوگر مثل شخصی که زخمش تازه شده، صورتش رو درهم کشید و دست هاش رو مشت کرد.

به هیچ وجه قصد نداشت با گفتن حقیقت غروری که این همه سال حفظش کرده بود رو در یک لحظه نابود کنه.

نفس عمیقی کشید و سعی کرد پسر روبروش که دوباره داشت روی اعصابش راه می رفت رو با کمی جذبه متقاعد کنه.

پس لحن و چهره اش رو به جدی ترین حالت ممکن در اورد و به چشم های جونگ کوک زل زد.

:«خب تصور میکنم که چنین بحثی اصلا اتفاق نیفتاده.وقت کمی داریم بهتره که-»

جونگ کوک وسط حرفش پرید و شونه ای بالا انداخت:«عه؟که اینطور.باشه پس من به ادامه ی خوابم برسم.»

و بعد در حالی که صورت بهت زده ی هیونجین رو نادیده میگرفت پشتش رو به پسر جادوگر کرد و دراز کشید.

هیچ حس خواب آلودگی ای نداشت اما خوب می دونست چطور باید یک نفر رو تحت شکنجه ی روانی قرار بده.

لبخند بی اختیاری که از صدای نفس های عصبی هیونجین روی لب هاش شکل گرفته بود رو سریع خورد.

برای چند لحظه موقعیتشون رو فراموش کرد، وقتی چیزی رو می خواست باید بهش می رسید!

در طرف دیگه، پسر جادوگر با بالا آوردن دستش، جرقه هایی از انرژی جادویی تولید کرد و با لحن تهدید آمیزی جونگ کوک رو مخاطب قرار داد:«بلند شو جونگ کوک! این اخرین اخطارمه!»

جونگ کوک سرش رو به سمت هیونجین برگردوند و برعکس احساس درونی که بهش می گفت الانه که کتک بخوره خودش رو بی خیال نشون داد و لبخند اعصاب خورد کنی زد:«اهمیتی نمیدم.»

با چشم های آبی رنگ و وحشیش بدون هیچ ترسی به جادوگر خیره شد.

هیونجین لب هاش رو با حرص روی هم فشرد و جادوی کم خطرش که قدرتی مثل یه سیلی خوردن داشت رو آزاد کرد.

:«آخ...لعنتی!»

جونگ کوکی که منتظر یه درد بود با تعجب به هیونجینی که روی زمین افتاده بود خیره شد و به حالت نشسته در اومد.

پافشاریش برای نترسیدن باعث شده بود که کل اون صحنه ی عجیب رو با چشم هاش ضبط کنه.

پسر جادوگر روی زمین در حالی که صورتش رو گرفته و رگ های گردنش از شدت حرص باد کرده، زیر لبی چیزهایی می گفت که جونگ کوک نمیتونست دقیق بشنوه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 01 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now