Sword of Darkness_Part10

182 45 73
                                    

یونگی هیچ وقت هیچ چیزی در مورد این که شیاطین با پیچوندن بال های بزرگشون به دور اجسام میتونن تلپورت کنن،توی کتاب هایی که اجدادش سال های سال برای نوشتنشون تلاش کرده بودن،نخونده بود اما تهیونگ این کار رو در مقابل چشم های منتظر و سوالی پسر کوچیک تر؛بدون هیچ درد و یا حتی خراشی انجام داد.انگار که این کار واسه پادشاه به راحتی اب خوردن بود.

چیز هایی که به چشم می دید هرگز اون رو متعجب نمی کردن چون که اون یونگی بود،کسی که از کودکی در کنار یک پدر بزرگ جادوگر بزرگ شده و تمام اسرار دنیای ماورا رو به چشم دیده اما انکار نمی کرد که دلش می خواد این بال های بزرگ رو با دست هاش لمس کنه.

به نظر نرم می اومدن و به راحتی توی تاریکی می درخشیدن.به سختی جلوی دست هاش رو می گرفت و تا جایی می تونست سعی داشت فاصله ای بین خودشون ایجاد کنه چون پدر بزرگش همیشه می گفت که نباید بدون اجازه شیاطین و یا حتی اجنه؛لمسشون کرد.ممکن بود بهش اسیب بزنن.

موجودات بال دار مقام بالاتر و بیشتری از موجودات دیگه دارن و بعد از اون ها شیاطینی با سر های کشیده و یک چشم در وسط صورتشون جایگاه به خصوصی دارن.یونگی یک بار با اون ها ملاقات داشته اما چون سن خیلی کمی داشت،هضم چیز هایی که می دید واسه اش طاقت فرسا بود و بعد از اون به شدت مریض شد و با وجود کابوس های وحشتناکی که می دید؛شب ها به سختی به خواب می رفت.

این موضوع خشم مادرش رو چند برابر کرد و بعد از این که با پدربزرگش یک دعوا بزرگ راه انداخت؛رفتن یونگی به خونه پدربزرگش رو غدغن کرد اما مشکل اینجا بود که پسر دوست داشتنی و کوچولو مادرش با وجود اون همه ترس و عذاب اونقدر ها ترسو و پسر خوبی نبود که بخواد توی خونه بشینه و احساس کنجکاویش رو توی اعماق وجودش دفن کنه.

به یاد می اورد که پدر بزرگش همیشه می گفت هیچ موجودی از جهان دیگه ای این حق رو نداره تا انسان ها رو به دنیای خودشون ببره و این حرکات و کار های پادشاه یونگی رو به شک می انداخت.اون مثل یک خلافکار قوانین دو دنیا رو زیر پا میذاشت و یونگی یک جورایی از این کار هراس داشت.

در افتادن با موجودات غیر انسانی چیزی نبود که بتونه از پسش بربیاد و نمی تونست انتظار یک مجازات سنگین و دردناک رو داشته باشه.اصلا این یکی از همون دلایلی بود که جادوگری رو ادامه نداد.

نمی تونست به راحتی روی جون خودش و اطرافیانش ریسک کنه چون به اندازه پدر بزرگش مهارت نداشت و حالا معلوم نیست که چی توی سر این پادشاه می گذره.اون که یونگی رو به کشتن نمی داد،می داد؟

دست های بزرگ پادشاه دور کمر یونگی حلقه شده بودن و در حالی که برخلاف خواسته پسرک اون رو هر لحظه به خودش نزدیک تر می کرد،بدون پلک زدن به صورت فریبنده پسر کوچیک تر توی اغوشش؛خیره شد.این در حالی بود که یونگی مدام نگاهش رو به اطراف می دزدید و تهیونگ با پوزخندی عمیق بال های مشکی رنگش رو دور تن کوچیک پسر محکم تر می پیچوند.

Sword of DarknessWhere stories live. Discover now