Sword of Darkness_Part5

136 41 46
                                    

فاصله خونه یونگی تا خونه جونگکوک زیاد نبود ولی بخاطر چیز هایی که مدام سر راهش قرار می گرفتن مجبور می شد تا مسیرش رو تغییر بده و راه های مختلفی رو امتحان کنه.

فاصله خونه یونگی تا خونه جونگکوک زیاد نبود ولی بخاطر چیز هایی که مدام سر راهش قرار می گرفتن مجبور می شد تا مسیرش رو تغییر بده و راه های مختلفی رو امتحان کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وقتی به خونه کوچیک ترین دوستش رسید اون رو پتو پیچید شده و نشسته روی کاناپه،پیدا کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


وقتی به خونه کوچیک ترین دوستش رسید اون رو پتو پیچید شده و نشسته روی کاناپه،پیدا کرد.اروم و با صدا ماغش رو بالا می کشید و اجازه می داد تا چشم هاش بی اختیار خیس بشن.

یونگی به سمتش رفت و جونگکوک به محض دیدن هیونگ خوش قلبش،خیالش راحت تر شد که حالا دیگه تنهاست و میتونه از اون جن بی ادبی که توی سه روز کل خونه و زندگیش رو بهم ریخته،پیش یونگی هیونگش شکایت کنه.

جونگکوک ذاتا ادم کنجکاو و نترسی بود ولی یونگی نمی فهمید چه گندی زده که دونسنگش این طور ترسیده!!می دونست،می دونست که چقدر میتونه ضعیف و حواس پرت باشه پس چرا خودسرانه پای دوست هاش رو به بازی؛باز کرد که اجدادش سال های سال نتونستن برنده اش باشن؟؟

جونگکوک بعد از چند بار دیگه بغض کردن و مطمئن شدن از این که یونگی جایی نمیره،همون جا سرش رو روی پاهای یونگی گذاشت و روی کاناپه خوابید.

یونگی تا صبح موهای جونگکوک رو به نرمی نوازش می کرد و اهمیتی به سایه ای که توی راهرو ایستاده بود و تمام مدت صدا های ازار دهنده ای از خودش خارج می کرد،نشون نمی داد.

در واقع یونگی از دیدن اون ها ترسی نداشت چون اولین باری نبود که با این چیز ها روبه رو می شد.متاسفانه یونگی برخلاف اجدادش مهارت زیادی توی احضار کردن نداشت بخاطر همین هر موقع که با پدر بزرگ عزیزش تمرین می کرد،چند تا از بدترین شیاطین رو قاچاقی وارد این دنیا می کرد.

Sword of DarknessWhere stories live. Discover now