جمع کردن کارهای نایون بیشتر از زمانی که فکر میکرد گرفت و وقتی کنار هیونجین نشست که نزدیک نیمه شب بود. خجالت زده از وقت نشناسیش، عذر خواست و معذب با سوییچ ماشینش بازی کرد. بعد از بوسهای داغ و پر تنشی که داشتن فلیکس به کشتن خودش هم فکر کرده بود و اگر هیونجین طبق عادت قفل کودکِ درها رو فعال نمیکرد میپرید.آه کوتاهی کشید و چرخید تا کاور لباسش رو روی صندلی عقب بذاره. نگاه خسته و سرخش، روی صندلی کودکی که روز قبل به جونگین داد نشست و بغض پس زده شدهش گلوش رو فشرد. دلتنگ گرمای شیرین و بوی بهشتی دخترکش بود و حتی یک هفته هم از نبودن می نمیگذشت.
بیخیال کاور شد و به صندلیش تکیه زد. مسیر آشنا نبود و فلیکس حدس میزد هیونجین نمیخواد با یادآوری خاطرات دو نفرهشون فلیکس رو آزار بده، پس مقصدی نو تعیین کرده بود و مطمئناً قرار نبود فلیکس رو به خونه برسونه.
حدسیات فلیکس با دیدن موبایل دکمهایِ روی داشبورد به یک کوه از خاکستر تبدیل شد و با شونههایی افتاده به صندلی تکیه داد. نگران سمت قاضی بی ملاحظه چرخید و به نیمرخ ناخواناش خیره شد؛ چند بار لبهاش رو برای اعتراض از هم باز کرد ولی صدایی بیرون نیومد. فلیکس به خوبی از خطرات و همچنین مزیت های ملاقاتشون آگاه بود و نمیتونست از اطلاعاتی که به دست بیارن چشم پوشی کنه.
«خداروشکر که اینقدر باهوشی. قبل از این که برسیم، اونجا تو هنوز همسر منی و ما باهمیم.»
هیونجین با اخم هایی درهم از دقت، اخطار داد و به بند های باز پیراهن فلیکس اشاره کرد تا اون ها رو ببنده.
«نباید چیزی از فاصلهی بینمون بفهمن، به هر حال ما هنوز باهمیم. در ضمن، اونجا حومهی سئوله و بهتره که ازم دور نشی.»
لرز کوتاهی روی بدن بالرین نشست و با چشمهای درشت شده به خونه هایی که رفته رفته تجملات رو از دست میدادن خیره شد. تا جایی که به یاد داشت توی عمارت بزرگ و مجللی که بوی پول و ثروت میداد جمع میشدن! اینجا..؟
بزاقش رو با سر و صدا قورت داد و با درک دلیل پشت ملاقات، با چشم کوتاهی بند های لباسش رو تا ته بست. موهاش رو مرتب کرد و با یادآوری چیز مهمی، وا رفت.
«تو که حلقه نداری هیونجین، پرتش کردی تو دریا.»
نیشخند ریز روی لبهاش رو کنترل کرد و با ابروهای بالا رفته نیم نگاهی به چشمهای مستأصل فلیکس انداخت.
«تو داری؟»
صورت کوچیکش توی چند ثانیه سرخ شد و سرش رو به نرمی تکون داد. اینبار کنترل کش اومدن لبهاش رو از دست داد و برای پوشوندن ذوق محوی که فرو داده بود، یک دستش رو به پنجره تکیه داد و لبهاش رو با مشتش پوشوند. فلیکس خجالتزده، زنجیر نازک توی جیب شلوارش رو بیرون کشید و حلقهی نقرهای داخلش رو در آورد. قبل از هر اجرا، زنجیرش رو توی جیبش میذاشت تا از امنیتش مطمئن باشه و حالا اون رو توی انگشتش داشت.
YOU ARE READING
Blood Lake's Swan
Romance- hyunlix Romance, Action, Drama, Smut 🪽 " گناه نابخشودنی من تویی، بابت دوست داشتن و دوست داشته شدن با تو مجازات میشم "