— 1 // 30 January
تیوب مرطوب کننده رو توی جیب کوچک مینی ساک صورتی رنگ گذاشت و وقتی از پک شدن کامل وسایل می مطمئن شد، خرس بزرگ و سفید رنگ رو بغل کرد تا همراه چمدونها تحویلش بده.
متاسفانه یا خوشبختانه، چشمهی اشکش خشک شده بود و به محض خروج از محدودهی هیونجین تر شدن پلکهاش رو حس نکرده بود. آه خفهای کشید و خرس توی دستش رو روی کاناپهی شیری رنگ پرت کرد :« این آخریه، یکی از تیشرت های خودم رو پوشیدم تنش تا بهونه نگیره.»کوچک ترین هوانگ، جونگین، بیتوجه به فلیکس سر تکون داد و با چشمهای پر ذوق به اجرای آیدل مورد علاقهش زل زد. فلیکس میتونست قسم بخوره جونگین برای اون مرد جونش رو هم میده چه برسه به وقت عزیزش.
«جونگین.»
صدای بلند فلیکس هم کارساز نشد و کلافگیش به حدی رسید که خودش کارهاش رو انجام بده. ساک و عروسک رو بغل گرفت و با چشمغرهی غلیظی که نتیجهش سوزش گوشهی چشمهاش بود، جونگین رو با ایدلش تنها گذاشت و سمت پارکینگ خونهش رفت. وسایل می هنوز توی فضای سبز حیاط پهن بودن و فلیکس دوست داشت همهشون رو برای دخترش ببره.
به زحمت، مینی ساک و عروسک رو توی ماشینِ تا خرخره پر جونگین گذاشت و یک بار دیگه همه چیز رو چک کرد. یک لیست هم از حساسیتهای غذایی می تهیه کرده بود و با داروها و مکمل هاش نوشته بود، وسواس فلیکس توی نگهداری از دخترش هیچوقت حد و حدود نداشت.«یک شب نخوابیدن ارزشش رو داشت، همه چیز کامله.»
موهای بلند شدهش رو عقب زد و گوشهی ذهنش یک برنامه برای رسیدگی و کوتاهیشون چید، سه روز بیهوشی و یک هفته عذاداری همه چیز رو بهم ریخته بود. روی پلهی اول ورودی نشست و وقتی صدای بلند فنبوییهای جونگین رو شنید چشمهاش رو چرخوند. آیدل لعنتیش چی داشت که اینطور محوش میشد؟
«آقای لی؟»
صدای پر شک غریبهای که کمی آشنا به نظر میرسید توجه فلیکس رو جلب کرد و باعث شد بایسته، ظاهر تهدید آمیزی نداشت با این حال فلیکس محتاط جلو رفت.
«به جا نیاوردمتون، جنابِ؟»
«سو چانگبین هستم. افسر پیگیری پروندهتون، درخواست ملاقات خصوصی داده بودید تا جزئیات پرونده رو براتون بررسی کنم.»
فلیکس با دقت بیشتری، به چهرهی مرد خیره شد و وقتی افسر عصبی روز خاک سپاری رو با یونیفورم به یاد آورد لبخند خجالتزدهای روی صورتش نشست. سو چانگبین با موهای رو به بالا و تیشرت مشکی بیشتر شبیه راکاستارها بود تا افسر پلیس.
«متاسفم که نشناختم، بیاید داخل.»
فلیکس معذب از حواس پرتیش، قفل کوچک ورودی خونهش رو باز و چانگبین رو برای ورود دعوت کرد. تابستون رو به اتمام میرفت و روزها خنک و کم کم سرد میشدن، بیرون نگه داشتن مهمون کار درستی نبود.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Blood Lake's Swan
Romantizm- hyunlix Romance, Action, Drama, Smut 🪽 " گناه نابخشودنی من تویی، بابت دوست داشتن و دوست داشته شدن با تو مجازات میشم "