" Tears "

86 20 12
                                    

— 2012 // April, 07

به سختی، تعادل متزلزلش رو نگه داشت و به چهره‌ی روشن پسرک زل زد. روی تاب نشسته بود و با وقاری که ساطع می‌کرد حدس رو راجع به سنش سمت اشتباهی می‌برد.

«خوب بزرگ می‌شی؟»

سر انگشت‌های زخمی‌ش رو روی تصویر فرزند اولش کشید و سرمای شیشه حرارت زخم رو بغل کرد. مادر بدی بود که به این زودی سه فرزندش رو ترک می‌کفت؟ اون هم.. خود خواسته؟

هیونجین با لبخند، کتاب رو ورق زد و سرش رو برای یجی تکون داد تا تاییدش کنه. دختر کوچولو چهار زانو کنار برادرش نشسته بود و بی‌توجه به سرگرم بودنش با کتاب، راجع به جونگین غر می‌زد و احتمالاً کمی هم از مادرشون گله می‌کرد. گونه‌هاش سرخ بود و موهای یک دست مشکی‌ش بغض بزرگ گلوی هه‌جین رو می‌فشرد، چطور می‌خواست تنهاشون بذاره؟

حتی آفتاب هم به نرمی روی صورت‌هاشون سایه می‌نداخت و قصدی برای آزار دادنشون نداشت، کِی به این حد از بی‌رحمی رسیده بود؟

لب زیرینش رو به سختی گزید و با سر خوردن قطره‌ی درشت خون بین پاهاش، یخ بست. احساسات مادرانه‌ش همراه گرده‌های ریز گرد و غبار توی هوا پخش و اشک‌هاش خشک شدن. حقیقت به معصومیت نگاه چهار فرزندی که اون رو مادر صدا می‌زدن، نبود، حقیقت زشت و کریح بود.
آه کوتاهی کشید و بازوهاش رو بغل کرد. هردو زخم عمیق روی مچ دست‌هاش، با کشیدگی پوستش به خون‌ریزی افتادن و بازوهای لاغرش رنگین شد، حتی پارگی نسبتاً سطحی گلوش هم دوباره خیس از خون سوخت. خیره به جمع کوچک و گرم رو به روش، برای دیدن یونجون چرخید و عزیز کرده‌ش رو پیدا کرد، با گونه‌های سرخ سمت هیونجین می‌رفت و مقصدش شد آغوش گرم برادر بزرگ‌ترش. صدای نازک و تیز یونجون گوش‌های هه‌جین رو پر کردن و لبخند خشکیده‌ش کمی رنگ گرفت.

«جونگینی بهم آب نبات نمی‌ده»

همزمان با باز شدن لب‌های یونجون، به تلخی زمزمه کرد و وقتی پیچیدن دست‌های هیونجین رو دور بدن یجی دید، هق زد. درست شبیه پدرش بود، می‌دونست چطور مراقبت کنه و عشق بورزه. هیونجین به تنهایی خونواده‌ی اون‌ها می‌شد.

«متاسفم که نمی‌تونم تحمل کنم. متاسفم که وجود دارم. متاسفم که مادرتونم.»

احساس تاسف، قوی‌ترین محرک برای یک مادر به شمار می‌ره. شرمندگی والدین رو از پا در می‌آره، به خصوص یک مادر رو. مادری که صاحب چهار فرزند بود و اون ها رو به تنهایی بزرگ  می‌کرد. مادری که به ثمر نشستن زحماتش رو نمی‌دید.

قبل از برگشتن به تخت، منتظر جونگین شد و وقتی جثه‌ی ریز و تپلش رو دید به چهار چوب پنجره تکیه داد. طبق عادتی که از برادر و خواهر بزرگ‌ترش یاد گرفته بود، شلوار هیونجین رو کشید و با اخم دست‌هاش رو باز کرد تا اون هم توی بغلش باشه، با وجود کم بودن فضا جای سختی بود ولی هیونجین انجامش می‌داد، هر سه رو بین بازوهاش می‌کشید و می‌بوسیدشون.

Blood Lake's Swan Where stories live. Discover now