𝟽: ᴘᴀɪɴᴛɪɴɢ.!

144 32 44
                                    

یه هفته از آخرین ملاقاتش با تهیونگ گذشته بود
حتی دیگه برای خرید هم نیومده بود
مثل همیشه سعی میکرد اهمیت نده و بهش فکر نکنه ولی مثل همیشه شکست میخورد.!
اون کیم تهیونگ کل فکر و ذهنش رو درگیر کرده بود و سوکجین هیچ جوره نمیتونست بیخیالش بشه
مگه این چیزی نبود که ادعا میکرد میخواد؟
چرا از حرف هایی که اون روز بهش زده بود ناراحت بود؟
چه اتفاقی داشت میوفتاد؟

با صدای جیمین از فکر بیرون اومد و نگاهش کرد

_کجایی هیونگ؟غذات یخ کرد.!

سری تکون داد و مشغول خوردن شد
جیمین هم بهش گفته بود
گفته بود جونگکوک باهاش حرف زده و گفته خطری تو این راه نیست ولی مگه مشکل اون خطر بود؟
حتی خودش هم درد خودش رو نمیدونست شاید فقط داشت لجبازی میکرد..
ولی با کی؟خودش؟تهیونگ؟جونگکوک؟کی؟
شاید فقط منتظر بود تهیونگ دوباره به سمتش بیاد
ولی میومد؟اگه میخواست بیاد توی این یک هفته اومده بود
شاید باید بهش حق میداد بعد از شنیدن اون حرف ها بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه

با زنگ خوردن موبایلش دوباره از فکر بیرون اومد و بهش نگاه کرد
"عوضی رومخ"
با تعجب تماس رو وصل کرد اما فقط یه جمله شنید!
حتی فرصت حرف زدن هم بهش نداد و قطع کرد
(فردا ساعت ۹ میخوای بیا نمیخوای خدافظ برای همیشه.!)

.
.
.

×هی ببین کی اینجاست!چه خبر؟

_فکر نمیکنی یکم زود پسر خاله میشی؟

×هیی بد خلقی نکن دیگه پارک ما رفیقیم!نیستیم؟

_نه نیستیم!

×عوضی دلمو شکستی.!

_به یه...

×هیونگت میدونه اینجایی؟

_من بچه نیستم هیونگم هم اینو خوب میدونه.!

×ولی تا جایی که من میدونم هنوز به سن قانونی نرسیدی!!

_فکر نمیکنی یکم زیادی ازمون میدونین؟هم تو هم اون هیونگت!

×راست میگی خیلی میدونیم ولی تو نمیخواد بترسی

دستشو زیر چونه‌ی جیمین برد و ادامه داد

×چون تو..

قبل از اینکه حرفش تموم بشه جیمین دستش رو گرفت و پیچوند

_اونی که باید بترسه تویی جئون نه من!

×آی آی آی داشتم شوخی میکردم بابا ول کن

هلش داد و دستش رو ول کرد
جونگکوک دستش رو گرفت و با اخم گفت

×چرا اینجوری میکنی داشتم شوخی میکردم!

شونه‌ای بالا انداخت و گفت

_یاد بگیر با کی باید چه شوخی کرد

𝙰𝚍𝚟𝚎𝚛𝚜𝚎Where stories live. Discover now