𝟸: ᴛʜᴇ sᴛᴀʀᴛ.!

165 41 44
                                    

ساعت سه بعد از ظهر بود که هوسوک باز هم برای یادآوری مهمونی امشب بهش زنگ زده بود و تاکید کرده بود
خودش هم میدونست نمیتونه در مقابل اون سیریش که وقتی کاری رو میخواست حتما باید انجام میشد مقاومت کنه پس با گفتن یه اوکی اون رو دست به سر کرد
اما باز هم نمیتونست نره چون اگه خودش نمیرفت به زور برده میشد..!

از فکر به امشب و اون جانگ سیریش دست برداشت و وارد اتاق شد تا لباس هاش رو عوض کنه که صدای نوتیف موبایلش به گوشش خورد
به طرفش رفت و پیامکی که براش اومده بود رو باز کرد
بعد از دو روز بلاخره از شرکتی که رزمه‌ش رو براش ارسال کرده بود پیام دریافت کرده بود که زمانی که باید حضوری برای ارائه رزمه و مصاحبه که فردا بود رو بهش اطلاع داده بودند

خوشحال بود که یک مرحله هم که شده جلو رفته بود و میتونست از بیکاری نجات پیدا کنه
بعد از جور کردن و پرداخت پول اجاره خونه به آقای لی تقریبا میشه گفت هیچ پولی براش باقی نمونده بود و واقعا به این کار نیاز داشت
البته که توی این چند روز باز هم دنبال کار بود اما یا جایی کار پیدا نمیکرد یا اگه پیدا میکرد حقوق خیلی کمی داشت
اون میتونست هرکاری انجام بده ولی نه با هر حقوقی اونجور دیگه همین زندگی متحقر الانشون به خیلی بدتر تبدیل میشد و این اصلا اون چیزی که سوکجین میخواست نبود

باید تمام تلاشش رو میکرد تا توی مصاحبه‌ی فردا قبول بشه و بتونه توی اون شرکت استخدام بشه
کار کردن توی یه شرکت تقریبا بزرگ حتما درآمد بیشتری نسبت به غذاخوری سر کوچه داشت

و برای مهمونی امشب..
حتی اگه به هوسوک میگفت باز هم بیخیالش نمیشد پس تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که تمام حواسش رو جمع کنه مست نکنه
سوکجینی که همیشه بعد از مستی میتونست تا بیست و چهار ساعت بخوابه نمیتونست همچین ریسکی کنه مصاحبه هم صبح بود
اون باید حتما سرحال میبود پس هرگز نباید سمت الکل میرفت

قید بیرون رفتن رو زد و تصمیم گرفت کمی استراحت کنه چون صبح زود بیدار شده بود و بیرون زده بود
همونطور که دراز کشیده بود به جیمینی که مشغول انجام کار های مدرسش بود نگاه کرد که کم کم چشم هاش سنگین شد و روی هم افتاد و به خواب رفت

.
.

همونطور که گفته بود ساعت ۱۰ اومد دنبالش و پسر بعد از خداحافظی با جیمین و تاکید اینکه بیرون نره و بگیره بخوابه به سمت ماشین هوسوک رفت
با وارد شدنش هوسوک نگاهی به سر تا پاش کرد و اخمی کرد

:خوبه نمیخواستی بیای و اینجوری تیپ زدی!

-خفه شو جانگ اگه نتونم مصاحبم رو قبول بشم من میدونم با تو!

:مصاحبه؟کدوم مصاحبه؟

تکخندی کرد و گفت

-عه بهت نگفتم؟

𝙰𝚍𝚟𝚎𝚛𝚜𝚎Where stories live. Discover now