گیج شده ام . باید از کجا شروع کنم ؟ .
از سختی درس ها بگویم یا اشک هایی که بعد از گرفتن نمرات ، همچون رودی بر کوه ، بر پهنای صورت ها روان اند ؟ . خنده دار است . چرا که غرور نهفته در این اشک ها ، راه خود را برای از دست رفتن پیدا کرده است .
از درک نشدن ها بگویم یا از حال دانش آموزانی که به احوال بد ناچار شده اند ؟ .
از قضاوت شدن فقط به خاطر آزمونی که ما را از بقیه جدا کرده بگویم یا از توقعات زیاد و غیر قابل تحمل معلمانمان که شاید سختی ها هیچ وقت اسلحه ای به سوی آنها نگرفته باشند ؟
از بغض های گاه و بیگاهشان حرف بزنم یا لیوان آبی که وظیفه ی فرو نشاندن عطش گریه را دارد ؟ .
از قضاوت شدن با نمرات حرف بزنم یا سرکوفت های کمی پایین تر گرفتن از میانگین کلاس ؟ . آن هم نه از طرف خانواده ، بلکه از طرف خودت ؛ مغزی که فرمان برتر بودن می دهد . شاید هم برای فردی کمالگرا اینطور باشد و اگر نشد ، حکم مرگ را برایش صادر کرده و قلب ، میشود همان قاضی ای که وجدان ، خفه اش میکند . چرا که به قاضی دیگر یعنی آن اتاقک فرماندهی در اجرای درست این حکم کمک نکرده است .
نمیدانم . درست است . من هیچ نمیدانم . فقط انچه را که میبینم شرح میدهم . آنچه را که احساس میکنم .
این نخ های سیاه ، در ذهن من ، آنقدر گره ایجاد کرده اند که نمیدانم آیا راهی به جز بریدن آنها برای جداسازیشان دارم یا نه . راهی مثل باز کردن آن گره ها . گره هایی به تیرگی نقاط سیاه رنگ دفتر املای کلاس اولم .
از آزمون های پایش بگویم و درصد مطلوب و بالایی که خواست معلمان است ؟ یا از سرزنش هایی که به خاطر قوی تر شدن میشنویم ؟ سرزنش هایی که حکم میکنند آنچه را که باید ، اما به شیوه ای نادرست . سعی دارند انگیزه بخش باشند ، اما ، در نهایت ، فقط نمکی هستند بر پیچیدگی های قلب و مغزمان .
حرف های از قبیل اینکه شما ارزش بودن در اینگونه مدارس را ندارید . حرف شما مهم نیست و اهمیتی ندارد که شما چه میگویید .
شاید برایتان سوال شود که ما در مقابل این گونه حرف ها چه میگوییم ؟ معلوم است . سکوت میکنیم . زیرا نمیتوانیم بعد ها ، بابت نمره ی انضباط هم خودمان را سرزنش کنیم . و این ، یعنی ترسو و بزدل بار آمدن . یعنی شجاعت رو به رو شدن با زندگی را نداشتن .
ذهنمان مملو شده از درس و کتاب و جزوه ، فارغ از ذره ای آموخته در مورد زندگی .
نمیدانم چرا باید به جای درس زندگی و دوست داشتن خودمان ، جمعیت ایران در دوران صفوی که هیچ کاربردی برایمان ندارند ، مگر اینکه بخواهیم به گذشته برگردیم و بعد ، تا ابد در آنجا زندگی کنیم را یاد بگیریم .
ما نیاز داریم که یاد بگیریم احساساتمان را چگونه بروز دهیم و چگونه شاد باشیم . چیزی که در مدارس به ما آموزش نمیدهند .
البته ، وضع در تمام مدارس همین است .
YOU ARE READING
دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]
Non-Fictionوضعیت : در حال آپ .🤎✨ روز آپ : نامشخص .🤎✨ یه سری از نوشته هام ، کوتاه یا بلند ، توی پارت های مختلف آپ کردم .🤎✨ البته نوشته ها به هم ربطی ندارن .🤎✨ موضوعشون رو هم مشخص کردم . 🤎✨ هر چند وقت یه بار ، پارت جدید بهشون اضافه میکنم .🤎✨ کامنتا و ووت ه...