موهایش !

57 16 44
                                    

موهایش! موهایش عالمی داشت ! جهانی برای زیستن و مردن . جهانی که هر بار تو را ظالمانه بر بند عشق خویش می‌کشت و باز ، رنگ طراوت و شادابی می‌بخشید بر روحت . روحی که هزار بار از عشقش به آسمان پر کشیده بود .

همان گیس های درخشان و طلایی رنگ که مانند ماهی آرزو ها ، بر دریای آسمان جولان میداند و اگر باد ، آن نمایشگر محبوب من نبود ، باز هم موهایش همان سقف پروازی بودند که پرندگان را به تلاش برای رسیدن به آن وا می‌داشت . تلاش برای رهایی از بند اسارت . شاید هم پناهگاهی برای ارامش آن پرنده و شاید هم من !

موهایی که تلاش های باد برای دست یافتن به خودشان را می‌دیدند ولی باز هم ، دست نیافتنی تر از آن بودند که باد ، آنها را در بند انگشتان خود بپیچاند ، حتی به قصد نوازش !

شاید موهایش چون عسل شیرین بودند و آنچنان سنگین ( چگالی موهاش بالا بوده 😂💔) که منِ عاشق ، نیروی گرفتن آن ها را نداشتم .

بس که در جنگ و جدال بین قلب و مغزم برای نوازش آن زلفان درخشان بودم ، نفهمیدم که کی و چطور ، بر زمین سبز تبدیل به گل هایی شدند که همانقدر درخشان و وصف ناشدنی بودند .

زیبایی که از هر تار مویش ، هزاران گل بر دامان رنگی زمین پهن کرد ( زیبایی که از هر تار مویش ، هزاران گل طلایی رنگ به دامان رنگی زمین ، هدیه داد ) و آن زمان بود که دریافتم ، من هیچ چیز جز عاشق آن گل ها و شاید هم همان طلایی های حلقوی نیستم . هیچ چیز نیستم . هیچ چیز !
👀💫
نظرتون ؟
میدونین ؟ عشق ، یه چیز مبهم و گنگه و اینکه تو نتونی توصیفش کنی ، حتی گنگ ترش هم می‌کنه . شما توصیف قشنگی از واژه ی عشق دارین ؟



دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]Where stories live. Discover now