𝟷: ʟᴀᴘsᴇ.!

340 44 16
                                    

توی جاده، نزدیک صبح
روی صندلی عقب با برادرش به خواب رفته بود
خواب قشنگی میدید
توی یک باغ سرسبز درحالی که داشت گیتار میزد و دونسنگ دوست داشتنیش به حالت کیوتی میرقصید و میخندید و باعث ایجاد لبخند روی لب های پسر بزرگتر میشد

تا اینکه با صدای بلندی از خواب پرید و با باز کردن چشم هاش با نور سفیدی که به قصد کور کردن وارد چشم هاش میشد روبرو شد و بعد صدای جیغ مادرش

محکم تن برادر ترسیدش که گریه میکرد و بدنش میلزید رو بغل کرده و چشم هاش رو بسته بود
نمیدونست داره چه اتفاقی میوفته آخرین چیزی به یاد میورد ضربه‌ای بود که به سرش خورده بود بعد از اون چشم هاش سیاهی رفت

‴دوازده سال بعد‴

به زور بدنش رو تکون میداد تا پخش زمین نشه
خسته بود هم روحی هم جسمی
نیاز داشت برای مدت زیادی بدون هیچ نگرانی و فکری فقط بخوابه و به هیچ چیز فکر نکنه
اما غیر ممکن بود
الان تازه گرفتاری هاش شروع شده بود چجوری میتونست بخوابه؟
حتی به اندازه معمول هم نمیتونست استراحت کنه

همونطور که تلو تلو میخورد از خیابونی که این موقع شب تقریبا خالی بود رد شد ولی از شانس خوب یا بدش متوجه ماشینی که بهش نزدیک میشد نشده بود و با برخورد بهش بلاخره تن درموندش روی زمین افتاد و چشم هاش رو بست
شاید الان میتونست یکم استراحت کنه
این بهونه‌ی خوبی بود

.
.
.

_الو هیونگ معلوم هست کجایی؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟اصلا نگاهی به ساعت کردی؟میدونی چند بار زنگت زدم؟داشتم از نگرانی میمردم الان کجایی ها؟

پوووفی کشید و گفت

-میبندی دهنتو حرف بزنم یا نه؟؟

پسر پووفی کشید و گفت

_بگو!

-تصادف کردم ولی الان حالم خوبه خب؟نگران نباش و بگیر بخواب صبح میام پیشت

_چییی؟هیونگ الان بیمارستانی؟کدوم؟بگو بیام پیشت

-نشنیدی چی گفتم؟گفتم بگیر بخواب میخوای بیای اینجا چیکار کنی؟من خوبم

_نمیخوام هیونگ بزار بیام اونجا تا صبح از نگرانی دق میکنم

-لعنت بهت بیمارستان نزدیک خونم عجله نکنیا مراقب خودت باش

_باش باش الان میام

تماس رو قطع کرد و پووفی کشید
آسیب خاصی ندیده بود ولی اون دکتر های پول پرست گفته بودن که باید تا صبح بمونه
البته تقصیر اون پسر یه دنده هم بود که نتونسته بود برگرده خونه
پسری که باهاش تصادف کرده بود و رسونده بودش بیمارستان
بهش میخورد هم سن و سال برادر خودش باشه و برای همین از یه دندگی پسر بچه های توی این سن خبر داشت پس تصمیم گرفت انرژی زیادی هدر نده و به دونسنگش خبر بده

𝙰𝚍𝚟𝚎𝚛𝚜𝚎Where stories live. Discover now