+کافیه! نزنش.. لطفا نزنش!

بکهیون با شنیدن صدای ناله های ضعیف چانیول با بلندترین صدایی که از گلوش درمیومد اسمش رو فریاد زد و بدن بیجونش رو مدام به سمت جثه بزرگ اون مرد میکشید.. هیچ کاری نمیتونست بکنه و هیچی بدتر از این براش نبود..

+باشه متاسفم! معذرت میخوام! لطفا بهش بگو تمومش کنه..

لوهان با اشاره دست مرد رو متوقف کرد و درحالیکه روبروی بکهیون ایستاده بود کمی به سمتش خم شد

:میخوام کم کم شروعش کنم.. حاضری؟

بکهیون از شدت ترس نفس نفس میزد و با نهایت نفرت بهش خیره شده بود..

+لطفا بذار بره! به اندازه‌ی کافی بهش آسیب زدی حالا دیگه ولش کن!

صدای خنده لوهان بار دیگه فضای تاریک کلبه چوبی رو پر کرد و گوشی بکهیون رو به سمت خودش بالا کشید. صفحه چتش با سهون رو باز کرد و همینطور که تفنگش رو از زیر پیرهنش بیرون میکشید مشغول فیلمبرداری شد..

:خیلی بد شد که اینجا نیستی سهون. اوه پسر.. میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟

با سر تفنگش کوتاه گونه‌اش رو خاروند و سمت بکهیون برگشت تا اون مرد رو توی تصویر بندازه

:این از الهه دوست داشتنیت

کمی گوشی رو چرخوند و اون رو به سمت بدن بیجون چانیول گرفت

:اینم از دوست صمیمیت.. یا بهتره بگم جانشینت!

چند قدم به عقب رفت و با دقت گوشی رو صاف کرد تا هردوشون رو که با فاصله کمی از هم روی زمین افتاده بودن توی تصویر بندازه

:خوب میبینیشون؟ حالا درکم میکنی وقتی میگم جات واقعا خالیه؟ اگه بودی بازیمون خیلی سرگرم کننده تر میشد

با صدای ضعیف چانیول که بکهیون رو موردخطاب قرار داده بود و سعی داشت خودش رو به سمت بکهیون بکشه ابروهاش بالا رفت و با اشاره چشمش به دستیارش، مرد قوی هیکل لگد محکمی به شکم چانیول وارد کرد

:این دوستت چندتا جون داره؟ خیلی عجیبه که هنوزم به هوشه.. هرچند حالا حالا ها نیازش دارم

بکهیون بی‌توجه نسبت به لوهانی که درحال فیلم گرفتن ازش بود مدام همراه چانیول خودش رو به سمتش میکشید اما طناب دور پاهاش و دستهاش به حدی محکم بود که نمیتونست درست حرکت کنه. برانداز چهره خونی و چشمهای نیمه باز چانیول و لباسهاش که هر چند سانتش پاره شده بود مثل تیری بود که مدام به قلبش فرو میرفت..

MirageWhere stories live. Discover now