پارت بیست و هشتم

83 14 4
                                    

زمان حال

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

زمان حال

با لبخند و کمی عصبی پیش خودش گفت: سر جام خشکم زد، لعنتی با اینکه باهات دعوام شد اما جذاب بودی...
بعد نفس عمیقی کشید و گفت: هووف تهیونگ
تهیونگ حاضر شد و لباس ستش که مخصوص گروهشون بود رو پوشید و با نگاه کرد دزدکی خواست از در بیرون بیاد که جیمین فورا داخل اتاقش شد...
تهیونگ: چیکار میکنی؟!
جیمین: تو چیکار میکنی؟
تهیونگ: گفتم که
جیمین: به گفتن باشه منم گفتم
تهیونگ: برو کنار
جیمین به سمت تخت هولش داد و گفت: بگیر بشین ببینم
تهیونگ با حالت زاری گفت: خواهش میکنم باید اینکار و بکنم
جیمین نزدیکش شد و کنارش نشست،بغلش کرد و گفت: خیل خب بزار بعد از شام که همه خوابیدن الان نمیشه تازه بچها رو هم باید در جریان بزاریم میدونی که نامجون و یونگی عصبی میشن اگر بفهمن...
تهیونگ: ولی بعد از شام خیلی دیره
جیمین: دیر نیست کارمونو میکنیم الان پاشو لباساتو در بیار برو پیش جونگکوک آرومش کن بعد از شام میریم سر عملیات....
تهیونگ به جیمین با نگاهی که حالا از اشک پر شده بود خیره شد و جیمین جلو رفت و گونه ش رو بوسید و گفت: نمیخوام ببینم داری گریه میکنی این حالتو دوس ندارم پس گریه نکن بعد از شام کارمون شروع میشه بهت قول میدم...
جیمین گفت و خارج شد، از شرمندگی طولانی شدن کمک برای جونگکوک، تهیونگ به اتاقش برنگشت، کمی بعد صدای بلندگوی دانشگاه بلند شد: لطفا مرتب برای صرف شام به سمت سالن برید
دلش نمیخواست از اتاق بیرون بره اما ترجیح داد تا هم برای مطرح کردن مسئله بره هم برای جونگکوک غذا بگیره...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.
فیک: جونگکوکTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon