پارت بیست و ششم

81 9 4
                                    

وقتی فکر درگیر باشه نمیتونی یه جا آروم بگیری، پسرها به تهیونگ نگاه کنجکاوانه ای انداختند و جیمین دستش رو روی پای تهیونگ گذاشت تا آرومش کنه، تهیونگ به جیمین نگاه کرد و بعد عصبی دستی به سرش کشید، کلافه شده بود، ساعتهای انتظار و کلاسهایی که تمومی ندا...

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou télécharger une autre image.

وقتی فکر درگیر باشه نمیتونی یه جا آروم بگیری، پسرها به تهیونگ نگاه کنجکاوانه ای انداختند و جیمین دستش رو روی پای تهیونگ گذاشت تا آرومش کنه، تهیونگ به جیمین نگاه کرد و بعد عصبی دستی به سرش کشید، کلافه شده بود، ساعتهای انتظار و کلاسهایی که تمومی نداشت، اولین بار بود که کلاس موسیقی براش جذابیت نداشت و همش دوس داشت هرچه زودتر تموم بشه، کمی از کلاس گذشت و بالاخره زنگ خورد، این زنگ زیباترین صدای توی زندگیش بود، بی وقفه از کلاس بیرون اومد و به سمت اتاق ها دویید، جیهوپ با تعجب گفت: این چشه؟
یونگی: فکر کنم داره میره سمت این رلی...
نامجون: واقعا؟
یونگی: من اینجوری حس میکنم
جیمین با لبخند: و تو هیچ وقت حسات دروغ نمیگه
یونگی دست روی گردنش انداخت و آروم زیر گوشش زمزمه کرد: الان بگو حس چی رو دارم؟
جیمین خندید و جیهوپ گفت: داره حسودیم میشه ها....
جین با خنده گفت: تو بیا بغل من بیا...
نامجون: حالا این کوکی چش بود؟ تو کلاسم نبود
جیهوپ: کوکی کیه؟
همه باهم: ای بابا...
جیهوپ: خیل خب من تسلیم
اما حق داشت واقعا جونگکوک کی بود؟! گاهی شاید این سوال برای خودشم پیش میومد که واقعا کیه؟!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هر ساعت از روز که میگذشت درد بدنش شدیدتر میشد، طوری که حس میکرد ممکنه بند بند بدنش از هم بپاچه، صدای تق تق در که انگار بیش از اندازه بلند بود و دردهای طاقت فرسا در بخش های خصوصی بدنش امونش رو برید بود، حتی نای گریه کردن هم نداشت، برای ساکت شدن تق ...

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou télécharger une autre image.

هر ساعت از روز که میگذشت درد بدنش شدیدتر میشد، طوری که حس میکرد ممکنه بند بند بدنش از هم بپاچه، صدای تق تق در که انگار بیش از اندازه بلند بود و دردهای طاقت فرسا در بخش های خصوصی بدنش امونش رو برید بود، حتی نای گریه کردن هم نداشت، برای ساکت شدن تق تق در دستش رو روی دو تا گوشش گذاشت و چشماش رو بهم فشار داد، اما کسی که پشت در بود نگران تر از این بود که بخواد به در کوبیدن پایان بده، بی وقفه در میزد و صدا میکرد: جونگکوک؟! در و باز کن
اما صدایی نمیشنید، کمی گذشت و با نگرانی زیاد اینبار گفت: باز نکنی میشکونما
_چیشده تهیونگ؟
تهیونگ با استرس و نگرانی: نمیدونم در و باز نمیکنه میخواد منو بکشه....

فیک: جونگکوکOù les histoires vivent. Découvrez maintenant