پارت سی و چهارم

79 15 3
                                    

خوشحال بود، بعد از یه شب سخت و دردناک حالا میتونست بهترین روزشو داشته باشه میخواست تعطیلی امروزش رو با کسی شریک بشه که بهش اهمیت داده بود و براش دارو گرفته بود، رو به روی آیینه ایستاد و گفت: متشکرم کیم تهیونگ که برام دارو خریدیبعد با احساس تاسف از...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خوشحال بود، بعد از یه شب سخت و دردناک حالا میتونست بهترین روزشو داشته باشه میخواست تعطیلی امروزش رو با کسی شریک بشه که بهش اهمیت داده بود و براش دارو گرفته بود، رو به روی آیینه ایستاد و گفت: متشکرم کیم تهیونگ که برام دارو خریدی
بعد با احساس تاسف از خودش گفت: این چه جور تشکر کردنیه یکم احترام بزار...
دوباره گفت: خیلی ممنونم تهیونگ جبران میکنم
بعد دوباره با کلافگی گفت: ای بابا چی رو جبران کنی مگه اونم دارو میخواد دیوانه...

بعد با احساس بدی که از خودش داشت روی تخت نشست و به جای نامعلومی خیره شد، چهره خندان تهیونگ رو یادش آورد و ناخودآگاه لبخند زد، چهره ناراحت تهیونگ رو به یاد آورد و با غمش غمگین شد، انگار میدونست چه فعل و انفعالاتی غم و شادی تهیونگ در خودش به وجود او...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد با احساس بدی که از خودش داشت روی تخت نشست و به جای نامعلومی خیره شد، چهره خندان تهیونگ رو یادش آورد و ناخودآگاه لبخند زد، چهره ناراحت تهیونگ رو به یاد آورد و با غمش غمگین شد، انگار میدونست چه فعل و انفعالاتی غم و شادی تهیونگ در خودش به وجود اومده برای همین سیلی های ریزی به صورتش زد و گفت: ای بابا اینکارا ینی چی؟! میری عین آدم ازش تشکر میکنی....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now