پارت سی و سوم

74 14 4
                                    

جونگکوک لبخندی زد و تهیونگ به سمت آشپزخونه رفت، با دیدن مسیر انتخابی تهیونگ کمی شوکه شد و پیش خودش مسیر حیاط رو نگاه کرد، انگار تعجب کرده بود که چرا تهیونگ بر خلاف مسیر بچها حرکت میکنه، خواست به سمت حیاط قدم برداره اما فورا مسیرش رو عوض کرد و به س...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگکوک لبخندی زد و تهیونگ به سمت آشپزخونه رفت، با دیدن مسیر انتخابی تهیونگ کمی شوکه شد و پیش خودش مسیر حیاط رو نگاه کرد، انگار تعجب کرده بود که چرا تهیونگ بر خلاف مسیر بچها حرکت میکنه، خواست به سمت حیاط قدم برداره اما فورا مسیرش رو عوض کرد و به سمت تهیونگ رفت، در حالی که از پله ها پایین میومد نگاهی به اطراف مینداخت تا اینکه تهیونگ رو در حال ورود به آشپزخونه ای که به نظر میرسید آتیش گرفته دید، خواست حرف بزنه که مراقب گفت: هی تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ با ترس به مراقب نگاه کرد، مراقب هر لحظه نزدیک میشد، یونگی: وای خدایا لو رفتیم
نامجون: چیشد؟
جیمین: نشنیدی؟ مراقب صدا کرد انگار
نامجون: خب شاید با تهیونگ نبوده
یونگی درمانده گفت: ای خدا این اولین و آخرین عملیاتمه...

مراقب نزدیکتر و نزدیکتر میشد، جونگکوک از چهره شوکه تهیونگ فهمید مشکلی هست بنابراین فورا از پله ها پایین اومد و خودش رو به مراقب رسوند و با کمی اکت ترسیدن گفت: قربان من نمیتونم نفس بکشم چه اتفاقی افتاده نه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مراقب نزدیکتر و نزدیکتر میشد، جونگکوک از چهره شوکه تهیونگ فهمید مشکلی هست بنابراین فورا از پله ها پایین اومد و خودش رو به مراقب رسوند و با کمی اکت ترسیدن گفت: قربان من نمیتونم نفس بکشم چه اتفاقی افتاده نه....
مراقب به سمت جونگکوک برگشت و از حالت ترسیده جونگکوک نگران شد، برای همین به قصد دلگرمی دستش رو گرفت و گفت: باشه باشه آروم باش نترس بیا بریم بالا
تهیونگ مات و مبهوت نگاه کرد و بعد با همون حالت گفت: کوکی نجاتم داد...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now