-منتظرم نتیجه گیریتو بشنوم

چند ثانیه با بی حسی خیره به چشمهای سهون پلک زد و به صندلی تکیه داد

:میخوام آزاد شم

سهون با ابروهای بالا رفته حرفش رو تایید کرد و دستهاش رو روی میز روبروش به هم قفل کرد

-پس لازمه قبل اقدام برای آزادیت روشنت کنم. اگه قصدت ضربه زدن به منه باید بگم که تنهایی نمیتونی از زیر دست کاتانو و باندش قصر در بری. اگرم میخوای دمتو بذاری رو کولت و فرار کنی بنظرم کلا فراموشش کن. هرجا باشی پیدا کردنت راحته

:من فقط به فکر انتقامم

-چرا زودتر برای آزاد شدن اقدام نکردی؟

سرش رو پایین انداخت اما این کار مانع رویت شدن پوزخندش توسط سهون نشد

:همه جا برام به پا گذاشتن، حتی بین نگهبانا. میترسن فرار کنم یا لوشون بدم. وکیلی که داشتم رو هم اونا فراری دادن. رسما نمیتونستم هیچ کاری کنم چون حتی توی زندان هم امنیت جانی نداشتم چه برسه بیرون از زندان!

چند لحظه ای در سکوت گذشت و بلاخره با بلند شدن سهون از روی صندلی نگاه جونگین باهاش بالا اومد

-منتظر بمون. چند روز دیگه دوباره میام، احتمالا با یه فرد جدید.

نگاهش رو از جونگین گرفت و از اتاق ملاقات بیرون اومد. با چند قدم بلند خودش رو به بازرس رسوند تا سوالی که توی ذهنش بود رو مطرح کنه و بعد از راهنمایی هایی که راجب ملاقات با فرد دیگه بهش شد کوتاه تشکر کرد و به همون جهتی که بازرس گفته بود و به راهروی باریکی ختم میشد حرکت کرد. مقصدی که میخواست رو با تابلوهایی که بالای اتاق ها نوشته شده بود پیدا کرد و دراخر با ورود به اتاق دیگه ای درباره مشخصات فردی که میخواست ملاقاتش کنه توضیح داد. بازرس که با شنیدن اسم زندانی چهره اش گشاده شده بود به گرمی از سهون استقبال کرد و اون رو به سمت صندلی هدایت کرد تا به نشستن دعوتش کنه

-خوب مخ همه زندان بانا رو زده

زیرلب درحالیکه پوزخند میزد زمزمه کرد و چند ثانیه بعد با ورود جیسون به اتاق از روی صندلی بلند شد

+ای اوه سهون سوسول!

دستش رو به دست جیسون کوبید و بین انگشتهاش فشارش داد

-دلم برات تنگ شده بود جی!

همزمان باهم روی صندلی هاشون نشستن و در توسط زندان بان بسته شد

+منم همینطور پسر! خب حالا چیکار کردی؟

-به حرفت گوش دادم و رفتم ایتالیا. دوره آموزشیمو گذروندم و...

+اینا رو میدونم! خبراش رسیده. از وقتی برگشتی چیکار کردی؟

سهون تکخندی زد و سرش رو به دو طرف تکون داد

MirageWhere stories live. Discover now