با خونسردی لب میزد و در حالیکه دست آزادش یقه لوهان رو گرفته بود بعد از هر جمله اش دست مشت شده اش رو به صورت لوهان میکوبید..

-قلبم رو ازم دزدیدی. درحالیکه دیوانه وار عاشقت بودم با یه نفر دیگه بهم خیانت کردی. کاری کردی علاقه بکهیون رو نادیده بگیرم..

تکخندی زد و اینبار لا به لای ناله های لوهان از درد محکم تر از قبل به صورت بیجونش مشت زد

-روزایی که میتونستم بهترین خودم رو برای بکهیون بذارم به توئه لعنتی فکر میکردم و هر روز توی محل کارم عکس های تو رو نگاه میکردم.. غافل از اینکه تو به فکر کشتن من و خانوادم بودی. توی شرکتی که کل زندگیم درحال توسعه دادنش بودم مواد جاساز کردی و بدتر از اون.. روز کنسرت بکهیون رو برام زهر کردی!

با حرص خندید و این بار درحالیکه جون تازه ای گرفته بود محکم تر از قبل دستش رو روی صورت خونی لوهان فرود آورد و فریاد زد

-شش ماه لعنتیه که من بکهیونمو ندیدم لوهان!

با فشار یقه لوهان رو به عقب ول کرد و روی صورتش خم شد

-شش ماهه که من به فکر ادب کردن توام و دوباره بخاطر وجود بی مصرفت بکهیونمو تنها توی کره ول کردم!

درحالیکه می ایستاد گفت و نگاهش رو به صورت لوهان که به یک طرف ول شده بود داد

-با تصور اینکه به اشتباه تصمیم گرفتی از تموم کارایی که باهام کردی میگذرم و نمیکشمت. اما کافیه یه بار دیگه اسمتو بشنوم.. فقط کافیه یه بار دیگه توی زندگی من عین مگس بچرخی اونوقت خودم میام سروقتت و میکشمت!

چند لحظه دیگه رو هم به خیره شدن به تن بیجون روی زمین اختصاص داد و درحالیکه نفس های نسبتا تندش رو خالی میکرد پا چرخوند تا خودش رو به راه پله برسونه که با شنیدن صدای خفه و لحن دردناک لوهان مکث کرد..

+از اینکه امشب منو نکشتی پشیمون میشی.

~~

درحالیکه گوشیش رو بین دو دستش فشار میداد کف پاهاش رو به زمین میکوبید و گهگاهی چشمهایی رو که مردمک هاشون زمین رو هدف قرار داده بودن ریز میکرد. آرنج دستهاش که روی زانوهاش قرار گرفته بودن هر ثانیه به پاهاش فشار می آوردن و بیتوجه به اینکه چه دردی رو داره متحمل میشه با استرس پوست لبش رو میکند. نزدیک ظهر امروز از سهون پیامی با محتوای «مراقب خودت باش هیونم. دوستت دارم» دریافت کرده بود و این ظاهرا خوب و خوشحال کننده بود.. اما نه برای بکهیونی که از سهون شنیده بود که فقط شب ها وقت داره تا باهاش حرف بزنه.. هیچوقت سهون اون وقت ظهر بهش پیام نمیداد و حتی بکهیون هم هیچوقت منتظر نبود سهون اونجوری و در اون موقعیت بهش بگه مراقب خودش باشه. از طرفی، اگه اون روز به استثنای بقیه روزها ظهر وقتش خالی بود چرا گوشیش خاموش بود و منتظر نمونده بود تا بکهیون جوابی بهش بده؟

MirageWhere stories live. Discover now