و مشغول لخت کردن تهیونگ شد و دستش رو ، روی تنش کشید ...
°°°
دو روز بعد :
بعد از فشار دادن زنگ ، کمی از در فاصله گرفت و به جونگ کوک ^که زیاد خوش اخلاق و راضی به نظر نمیرسید^ نگاه کرد و لبخندی زد
_ کوکی ، عصبی نباش !! ... باهاش بد حرف نزن باشه ؟ به خاطر من !
جونگ کوک سر تکون داد و خیلی آروم زمزمه کرد
+ باشه ، فقط به خاطر تو !!!
در باز شد و بالام ، با روبدوشامبوی بنفش رنگ و حوله ای که دور موهاس پیچیده بود جلوی در حاضر شد
با دیدن تهیونگ و جونگ کوک ، " هین " بلندی کشید و بدون بستن در ، بدو بدو به سمت اتاقش رفت و در رو کوبید
جونگ کوک با دهن کج و نگاه عجیب غریبی به در ، و بعد به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ هم خنده ای کرد و در رو کمی هول دادبلافاصله صدای بالام از توی اتاق بلند شد و باعث شد از جاشون بپرن
: بفرمایید داخللللل ! الان میاممممم !!!
جونگ کوک و تهیونگ وارد شدن و روی کاناپه ها نشستن و منتظر بالام موندن
حدود ۱۰ دقیقه گذشته بود که بالام با لباس های ساده و موهای خشک شده و آرایش ظریفی برگشت و با لبخند معذبی رو به روی اون دوتا نسست
: خیلی خوش اومدید !! ... حالتون چطوره ؟
معلوم بود که به خاطر رفتار های احتمالی جونگ کوک استرس گرفته
اما خب ، میدونست که مقصره و به پسر داییش حق میدا که ازش دلگیر باشهتهیونگ لبخندی زد و جواب بالام رو داد
_ خوبیم بالام ، حال تو چطوره ؟؟
بعد با آرنجش ضربه نسبتا محکمی به پهلوی جونگ کوک زد و با دندون های جفت شده لب زد
_ بهت گفتم درست برخورد کن !
جونگ کوک که با یه دستش پهلوش رو نگه داشته بود ، با بی میلی مشهود و اخم به بالا نگاه کرد و بالاخره لب باز کرد
+ سلام بالام ... امیدوارم حالت خوب باشه !!!
بعد آروتر ادامه داد
+ البته که خوبی !
خوشبختانه بالام جمله ی دوم رو نشنید ، پس با لبخند در جواب جونگ کوک گفت
: ممنونم جونگ کوک اوپا ، حالم خوبه !!
چند ثانیه ی بعدی توی سکوت گذشت
یه سکوت طولانی که با جمله ی بعدی بالام شکسته شد: ج ... جونگ کوکا ... میدونم که اصلا دلت نمیخواسته من رو ببینی و ... من فقط میتونم ازت معذرت بخوام !!! خیلی عوضی بودم ... من ...
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...