و لحظه ای که سینی رو کنار تخت گذلشت ، صدای گوشیش بلند شد ...
به صفحه ی گوشی نگاهی انداخت ، پدرش بود
اونم این وقت شب پس خبرای خوبی در راه نبودبه طرف تراس کوچیک خونه رفت و سیگاری رو با فندکش روشن کرد و در تراس رو بست
آیکون سبز رنگ رو لمس کرد و تماس رو جواب داد
+ سلام بابا ... کاری داشتی ؟
با صدای خشک و آرومی پرسید و پک عمیقی از سیگار گرفت
: سلام کوک ... کار خاصی نداشتم ، عمه و مادر بزرت اینجان و ازم خواستن بگم با تهیونگ بیای اینجا ... برای آشنایی با اون هرزه ...
با شنیدن اون کلمه که به تهیونگش نسبت داده شده بود ، دود سیگار رو با شدت بیرون داد و نذاشت حرف پدرش به پایان برسه
+ راجبش درست صحبت کن بابا !!! ...
و دوباره پکی زد و ادامه داد
+ حال تهیونگ مساعد نیست ، سرما خورده !
پدرش که هنوز از ری اکشن جونگ کوک متعجب بود ، با عصبانیت جواب داد
: هیچ اهمیتی نداره ... مادربزرگت میخواد همین الان ببینتت !!!!
و تلفن رو قطع کرد
از اون طرف ، تعیونگ که آشفتگی جونگ کوک رو موقع صحبت با تلفن دیده بود ، نگران شد و آروم درحالی که با سرگیجه دست و پنجه نرم میکرد به طرف تراس رفت و وارد شد
_ کوکی ؟؟
جونگ کوک با تعجب بالا پرید و نفس رو ^که با دود سیگار ترکیب شده بود^ بیرون داد
لبخند کمرنگی زد+ جانم ؟ ... هوا سرده برو داخل منم این رو تموم کنم بیام
و یه دستش اشاره کرد
تهیونگ اما به جونگ کوک نزدیک تر شد و دستش رو ، روی شونه اش گذاشت
_ کی پشت خط بود ؟؟؟ ... حالت خوب نیست !
جونگ کوک سیگاریکه تقریبا تموم شده بود رو خاموش کرد و به طرف تهیونگ برگشت و شونه هاش رو گرفت و به داخل خونه هدایتش کرد
+ اول برو داخل بهت میگم !!!!!
°°°
قضیه رو برای تهیونگ تعریف کرد اما در کمال تعجب ، اون پسر نه تنها مخالفت نکرد ، بلکه استقبال خوبی هم داشت
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...