سه روز بعد :
همراه بالام وارد خونه شد و در رو بست
با رسیدن به پذیرایی ، " آه " ی از ته دل کشیدبالام دساش رو گرفت و ضربه ای به شونه اش زد
: نگران نباش تهیونگ ... امروز قراره شاهد مرگ کابوست باشی ، جالب به نظر میاد هوم ؟؟؟
تهیونگ اخم کمرنگی کرد و جواب داد
_ نه بالام !! ... حتی از دیدن مرگ آقای جئون هم لذت نمیبرم ، فقط دلم برای جونگ کوک تنگ شده !
بالام هم اخم کرد و گفت
: ولی من لذت میبرم ته !!! ... اون جلوی چشم هام پدرم رو معتاد به قوی ترین مواد دنیا کرد ، گذاشت اونا از هم جدا بشن و جلوی دلیل مرگ پسر خودش رو نگرفت !!!!! ... لذت میبرم از دیدن مرگ همچین آدمی ، خب ؟ من ...
حرفش با صدای شخص سومی قطع شد
: این هرزه توی خونه ی من چه غلطی میکنه بالام ؟؟آقای جئون دست به سینه گفت و نگاهی بدی به تهیونگ انداخت
بالام قصد داشت جپاب دهن پر کنی بده اما تهیونگ به جاش جواب داد_ او ... اومدم برای امضای برگه های طلاق !
سعی کرد با لحن قاطعی حرفش رو بزنه تا آقای جئون به چیزی شک نکنه
آقاش جئون سر تکون داد و گفت
: خوبه ، خوشم میاد مطیع و سر به راهی !!!
بالام نامحسوس به طرف آشپز خونه رفت و چند تا لیوان در آورد و از مستخدم خواست شربتی درست کنه
بعد از چند دقیقه ، یکی از لیوان رو نشونه گذاری کرد و پودر سبز رنگی رو داخلش ریخت و هم زد تا اثری به جا نمونه
با سینی بیرون اومد و تهیونگ رو دید که خودکاری دستش گرفته و داره با تردید برگه ها رو امضا میکنه
پیش قدم شد و برای جلوگیری از کار تهیونگ ، با صدای بلندی گفت: عمو جان براتون شربت آوردم ، بهتره اول یکم گلوتون رو تازه گنید بعد به حساب کتاب ها برسیم !!!
آقای جئون سر تکون داد و تهیونگ نامحسوس نفس عمیقی کشید
خودکار رو ، روی میز برگردوند و یکی از لیوان ها رو با اشاره ی بالام برداشت
_ متشکرم بالام شی !
آقای جئون هم لیوانی که حاوی اون پودر کشنده بود رو برداشت و بالام کنارش نشست
آقای جئون لیوان رو سر کشید و توی سینی برش گردوند
بالام زیر لب زمزمه کرد: اصلا به خاطر این کار متاسف نیستم !
و بعد از چند دقیقه ...
آقای جئون با حس بدی که بهش دست داد ، از روی مبل بلند شد تا به سمت دستشویی بره
اما تا قدم اول رو گذاشت ، حالت تهوع شدید بهش غلبه کرد و همونجا رپی زمین خم شد
حجم زیادی خون از معده اش بیرون ریخت و بعد از اون ، بینیش هم شروع به خونریزی کرداستفراغ خوناب بدنش ادامه داشت تا جایی که تنش لرزید ، روی زمین افتاد و نیمه جون شد
حالا کم کم خونریزی گوش ها و بینیش شدت گرفته بود و جونی توی تنش نمونده بودبالام سریع بلند شد و بعد از برداشتن مدارک و برگه های طلاق و چیز هایی که مربوط به ازدواج بودن ، دست تهیونگ رو کشید و بلندش کرد
: بیا بریم تهیونگ ، بهتره زودتر فرار کنیم خب ؟؟؟
اما تهیونگ با گونه های خیس و چشم های قرمز ایستاده بود و به جسم بی جون آقای جئون نگاه میکرد
انقدری دل و جرئت نداشت که مرگ کسی رو ^اونم به وحشتناک ترین شکل ممکن^ به چشم ببینه
حتی اگه اون آدم بدترین شخص دنیا باشه ...با کشیده شدن دستش ، با چشم های گرد همراه بالام شروع به دویدن کرد و با سرعت خیلی زیادی اون خونه رو ترک کردن
°°°
کنت برای خرید بیرون از خونه بود و حالا جونگ کوکِ بیکار ، تنها تر و ساکت تر از همیشه روی مبل لم داده بود و به صدای نفس های خودش گوش میداد
کنت گوشیش رو جا گذاشته بود و همش ازش صدای پیام بلند میشد
و این چیزی نیود که جونگ کوک بتونه ذر برابرش به راحتی کنجکاویش رو کنترل کنهنکنه کنت دوست دختر ^یا حتی دوست پسر^ داشت و چیزی نمیگفت ؟
آروم به سمت گوشی رفت و صفحه اش رو روشن کرد
با دیدن اسم " تهیونگ " ، با تعجب به صفحه ی گوشی نگاه کرد و منتظر موند تا پیام بعدی بیادKim.tae^^
کنت ... لطفا به جونگ کوک حقیقت رو بگو ! من دیگه نمیتونم صبر کنم :)
جونگ کوک اخمی کرد و بی صبر ، رمز گوشی رو زد و وارد صفحه ی چت شد
از اول تا آخرین پیام تهیونگ و کنت رو خوند و اخمش غلیظ تر شدبا اومدن پیام جدید مشغول خوندنش شد
Kim.tae^^
من ... یعنی بالام ، اون به آقای جئون سم داد
درسته اون مجبورم کرده بود برگه های طلاق رو امضا کنم و امضای جونگ کوک و جعل کرده بود ، اما من حاضر نبودم اون بمیره ...Kim.tae^^
در عوض الان دیگه مانعی در کار نیست
امیدوارم جونگ کوک من رو ببخشه !جونگ کوک متوجه نشد کی اشک هاش سرازیر شدن
حتی دلیلش رو نمیدونستبه خاطر مرگ پدرش ؟
یا شاید کارایی پدرش که با تهیونگ کرده بود ؟
یا حتی سلامتی تهیونگ ؟گوشی کنت رو روی میز برگردوند و به مبل تکیه داد و گذاشت اشک هاش سرازیر بشن ...
من دوباره برگشتم نفله هااااااا 😀🤌🚶
گل بریزید زیر پاهام 💅😔
لاو یو آلللللل 💜🥺
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...