𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 : Part 4

1.2K 105 17
                                    

ولی جونگ کوک این رو مطمئن بود که اگر به پسر زیبا و مهربونی مثل تهیونگ نزدیک و نزدیک تر بشه ، حتما عاشق میشه ! ...

و این اتفاق هرگز نباید می افتاد !!!!

دوباره به تهیونگ نگاه کرد که با لب های جلو اومده به درامایی که پسره ، دختره رو ول میکرد و میرفت نگاه میکرد

_ ولی اون که عاشقش بود ! ...

بعد وا رفت ولی با حس درد توی کمرش دوباره به حالت اول برگشت

+ اون پسره لیاقت نداشت ... یه پسر بی سواد بود ولی دختره تحصیل کرده بود ! اونا اصلا به هم نمیخوردن !! ...

جونگ کوک جواب تهیونگ رو داد و نگاهش کرد

تهیونگ اخم کمرنگی کرد و گفت

_ قبول ندارم ... یعنی چون پسره بی‌ سواد بود نباید عاشق هم میشدن ؟

+ نه ! ... اما پسره میدونست که نمیتونه دختره رو خوشبخت کنه ! برای همین ولش کرد ...

و نگاهش رو به تلویزیون داد

_ درسته ...

آروم گفت و سرش رو پایین انداخت
ولی دوباره به جونگ کوک نگاه کرد و شروع کرد به حرف زدن

_ من اینجا هیچ لباس و وسایلی ندارم ... به نظرت میتونیم بریم خرید ؟

نامطمئن پرسید و به جونگ کوک خیره شد

+ آره ... میریم !

و دیگه حرفی بینشون رد و بدل نشد

°°°

به پاساژ رسیدن و به طرف فروشگاه های لباس مردونه رفتن

بعد از خرید چند دست لباس راحتی ، مجلسی و بیرونی از مغازه بیرون اومدن و البته جونگ کوک وسایل رو حساب کرد و تهیونگ‌ هم چیزی نگفت

اما بین راه چشم تهیونگ به مغازه ی کیوتی افتاد که چیز های فانتزی داست و باعث شد اون خوی کیوت تهیونگ فعال بشه

اون لیتل نبود و عاشق چیز های کیوت و عروسک ها بود

_ آممم ... جونگ کوک شی ... میتونم اون رو بخرم ؟؟؟

و به عروسک اشاره کرد

جونگ کوک نگاه متعجبی به چهره ی ذوق زده ی تهیونگ انداخت و شونه ای بالا انداخت

+ نمیدونم ... تو میخوای بخریش ؟

_ اوهوم ... میشه ؟!

+ آره !

و داخل مغازه رفتن و عروسک تا عروسک رو بخرن که فروشنده شروع کرد به حرف زدن

: ببخشید ... شما لیتل اید ؟؟؟

محض رضای خداااا ! به اون چه ربطی داشت ؟؟؟

تهیونگ نگاهی به چهره ی جونگ کوک کرد و سعی کرد آبرو داری کنه

_ آ ‌... آمممم ... نه ... عروسک رو برای خواهرم میخواستم ! ...

: اون پس شما باید برادر بزرگترش باشید

فروشنده به جونگ کوک اشاره کرد و گفت

تهیونگ خواست دوباره جوابی بده که صدای جونگ‌ کوک مانعش شد

+ نه جناب ... همسرمه !!

دهن فروشنده از تعجب گشاد شد ولی صدایی ازش در نیومد

+ حالا اگه فضولیتون تموم شد ، عروسک رو حساب کنید که بریم چون کار های مهم تری از حرف زدن با به آدم فضول داریم !

تیکه ی آخر حرفش رو با طعنه گفت و کارتش رو سمت مرد گرفت

و‌ فروشنده که حذفی برای گفتن نداشت سریع کارت کشید و گذاشت خود جونگ کوک رمز رو بزنه

از مغازه بیرون رفتن و جونگ کوک دستاش رو توی جیبش گذاشت

+ واقعا که چه آدمای وراجی پیدا میشن !

و " پوف " کلافه ای کشید

بعد از اون به یه مغازه ی شیرینی فروشی رفتن تا به گفته ی تهیونگ برای خواهرش ماکارون بخرن

بعد از اون به یه مغازه ی شیرینی فروشی رفتن تا به گفته ی تهیونگ برای خواهرش ماکارون بخرن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

°°°

به خونه برگشتن و به محض گذاشتن وسایل توی خونه ، تهیونگ لباس ها و بقیه ی چیز ها ^لوازم آرایشی و ...^ رو به اتاق برد تا مرتبشون کنه

بعد از مرتب کردن میزش ^که به درخواست خودش توی اتاق بود^ ، به سمت آشپز خونه رفت

بعد از مرتب کردن میزش ^که به درخواست خودش توی اتاق بود^ ، به سمت آشپز خونه رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

( میز آرایش تهیونگ )

+ برای شام چی میخوری ؟؟ میخوام غذا سفارش بدم !

تهیونگ کمی مکث کرد و گفت

_ نمیشه خودم بپزم ؟ ...

جونگ کوک بی حس جواب داد

+ بلدی ؟

تهیونگ سعی کرد ذوقش رو مخفی کنه

_ اوه ... معلومه که بلدم !!! ...
















پارت چهارم این داستان 🥺

تهیونگ قراره توی این داستان خیلی کیوت باشه پس عادت کنید بهش 🙂🤌💜

لطفا نقد و انتقاداتتون رو بهم بگید تا داستان با به میلتون پیش بره

لاو یو آلللللل 💜🥺

𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 Where stories live. Discover now