و تهیونگ قسم میخورد با شنیدن جمله بعدی لحظه ای گیج رفتن سرش رو احساس کرد ...
: و شما دو تا قراره ازدواج کنید !!!
تهیونگ چشماش رو محکم به هم فشار داد
_ آ ... آمم ... پد ...
اما آقای کیم حرفش رو قطع کرد
: این ازدواج نه سوریه و نه قراردادی ... ممکنه تا ابد با هم بمونید اما میتونید بعد از رو به راه شدن اوضاع شرکت طلاق بگیرید
+ ا ... اما آقای کیم ... من موافق نیستم ! ...
آقای جئون با لحن محکمی گفت
: این ازدواج سر میگیره و به هیچ وجه به هم نمیخوره !!! ... نهایتا تا وقتی صبر میکنیم که شما به هم نزدیک تر بشید !
_ پدر !! من دوست دختر دارم ... شما حتی اون رو دیدید !!!
آقای کیم نگاه سردی بهش انداخت و جواب داد
: بهتره بهش بگی که داری ازدواج میکنی ! ...
پایان فلش بک
°°°
تعیونگ به خودش اومد و متوجه شد همه منتظر جوابش هستن
حرف پدرش رو به یاد آورد
" : تو حق نداری جواب رد بدی ! ... "
همون طور که نگاه نامطمئنش رو به جونگ کوک دوخته بود ، چشماش رو بست و جواب داد_ قبول میکنم ...
و این صدای تشویق مردم بود که نشون دهنده ی شادی اونها بود
اما هیچ کدوم از حال درونی اون دو خبر نداشتن ...: و هم اکنون ، من شما دو نفر رو همسر اعلام میکنم ... میتونید همسرتون رو ببوسید ! ...
و با این حرف نفس تهیونگ توی سینه اش حبس شد
شاید جونگ کوک گی بود و بوسیدن پسرا رو امتحان کردم بود و شاید حتی با اونها خوابیده بود !!!اما تهیونگ گی نبود و تا حالا به پسر رو بیشتر از دوست ندیده بود و الان ...
چشماش رو باز کرد و نگاه نگران و مضطرب جونگ کوک رو دید
چشماش رو به هم فشورد و سرش رو به سر جونگ کوک نزدیک کرد
و جونگ کوک هم بهش نزدیک شد و چشماش رو بستو لب هاشون به هم متصل شد ! ...
تهیونگ احساس میکرد زمان دیر تر از هر وقت دیگه میگذره و ...
جونگ کوک داشت از اون بوسه لذت میبرد ...آدمی نبود که زود با همه صمیمی بشه و گاهی با کسی وارد رابطه بشه اما الان ...
تهیونگ همسرش بود نه ؟؟؟
چند دقیقه بعد لب هاشون رو جدا کردن و سرشون رو پایین انداختن
°°°
مراسم تا ساعت ۱۱ شب ادامه داشت و بعد از اون آقای کیم از تهیونگ و جونگ کوک خواست تا به اتاق گریم برن و گفت باهاشون حرف داره !
و هر دوی اون ها میدونستن که این یه جور صحبت معمولی نیست ! ...
به طرف اتاق رفتن و بعد از در زدن وارد شدن
: خب پسرا ... لطفا بشینید ...
بعد به صندلی ها اشاره کرد
جونگ کوک بزاقش رو قورت داد و دست تهیونگ رو که تا حالا توی دستش میفشرد ، ول کرد و به طرف صندلی رفت
تهیونگ هم دست کمی از جونگ کوک نداشت ، دستاش از استرس میلرزید و نگاهش رو به پدرش دوخته بود
( احساس میکنم پدرش خیلی ترسناکه :/ 🤌😂💔 ): خب ... تهیونگ ! جونگ کوک ! ... میخوام راجع به چیزی حرف بزنم که حتما باهاش آشنایی دارید ... رابطه ! ...
و این دفعه تهیونگ و جونگ کوک هر دو شکه شده ( خودشون ریختن پشماشون موند 🤌😐 )
: به عنوان یه زوج ، انتظار دارم مثل زوج های عادی دیگه توی شب اول ازدواجتون رابطه برقرار کنید !!! ...
نگاه سردش رو به اون دو دوخت و ادامه داد
: و به هیچ وجه فکر گول زدن من به سرتون نزنه ... فردا دکتری رو میفرستم تا مطمئن بشم جئون تهیونگ باکره نیست !!!!!
کلمه جئون رو از قصد و محکم گفت تا به اون ها یاد آوری کنه حالا همسر همدیگه ان ... نه دوست ! ...
اما دل تهیونگ شکست ...
و حتی جونگ کوک این رو از قیافش فهمید ...یعنی انقدر پیش پدرش بی ارزش بود که مهم نبود باکرگیش رو با کسی دوست نداره از دست بده ؟
مهم نبود اینکه شاید تهیونگ نمیخواد باتم باشه ؟
مهم نبود وقتی به معنای واقعی مردانگی پسرش رو زیر سوال میبرد ؟این تقصیر تهیونگ نبود که خیلی ضریف و احساساتی بود ! ...
اما انگار از نظر پدرش اون فقط یه آدم ضعیف بود .
: و یه نکته ی دیگه ...
آقای کیم بدون اهمیت به حال تهیونگ ادامه داد
: به هیچ وجه ... تاکید میکنم ، به هیچ وجه ! ، شما نباید عاشق هم بشید ! ...
ولی این واقعا دیگه آخرش بود
اون کیم لعنتی هم انتظار داشت اون ها رابطه برقرا کنن و هم عاشق هم نشن ؟؟؟؟
این دیگه بی انصافی بود !: اینکه به خاطر شراکت بهتون اجازه ی ازدواج دادم ... دلیل نمیشه با ازدواج پسرم با یه پسر موافق باشم !!!
و سد دفاعی اون دو کاملا نابود شد !
چیزی به غیر از توهین توی حرف های آقای کیم پیدا نبود: پس بهتره به حرفم توجه کنید و هیچ وقت عاشق هم نشید ... وگرنه هر چی دید ، از چشم خودتون دیدید ! ...
خب اینم از این 🤌🥲💔
میدونم داستان داره بد پیش میره اما قول میدم در ادامه خوشتون بیاد !
و من الان حالم خوب نیست و نمیتونم بازم آپ کنم
شرمنده 😔💔خب فعلا بای 👋🙂
لاو یو آلللللل 💜🥺
YOU ARE READING
𝚄𝚗𝚞𝚜𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎
Randomخلاصه : '' جئون جونگ کوک '' و '' کیم تهیونگ '' دو پسر که بدون هیچ حسی به همدیگه ، مجبور به ازدواج قراردادی و خیلی کار های دیگه میشن ولی چی میشه اگه در پایان تمام سختی هاشون ، عشق بزرگی نسیبشون بشه ؟ و در آخر شاید اون ازدواج ، بهترین اجبار عمرشون رو...