تکخندی به داستان دردناک زندگیش زد و دوباره نفس عمیقی کشید

-الان فقط به این فکر میکنم که چجوری بکشمش

جیسون که تا اون موقع سکوت کرده بود با شنیدن اسمی که از طرف سهون به گوشش رسید ابروهاش بشدت توی هم رفتن و به بعد اصلا نفهمیده بود که سهون داره چی میگه.. سهون با سکوت جیسون نگاهش رو به دیوار مشترک انفرادیشون داد و با مکث لب زد

+جیسون؟

جوابی نشنید.. خودش رو به دیوار رسوند و چندبار انگشتش رو بهش زد تا صداش به جیسون برسه

+هی پسر.. حالت خوبه؟

جیسون که با صدای سهون کمی از جاش پریده بود تازه به خودش اومد و سرش رو کج کرد

+گفتی.. گفتی اسمش چی بوده؟

سهون ابروهاش رو از تعجب به سمت هم خم کرد و با تردید لب زد

-لوهان.. اسمش لوهان بود، چطور؟

با دوباره شنیدن اون اسم چشمهاش رو روی هم فشار داد و زمزمه ای که از بین لبهاش خارج شد به گوش سهون رسید..

+که اینطور
~~~

درحالیکه پاهاش رو روی میز گذاشته بود پای راستش رو روی پای چپش انداخته بود و سرش به صندلی راحتی تکیه خورده بود. گهگاهی صندلی مشکیش رو به چپ و راست تکون میداد و با چشمهای بسته درحال چرخوندن خودکار توی دستش بود. لبهاش به هم چسبیده بودن اما از ته گلوش صداهایی که ظاهرا ریتم آهنگی بود درمیومد و همزمان باهاش دست آزادش رو توی هوا تکون میداد. با باز شدن در بدون تغییری توی حالتش به کارش ادامه داد و طولی نکشید که صدای مرد آشنایی توی گوشش پیچید

+روش جدید برای ریلکس کردن ابداع کردی؟

بیتوجه به سوالی که مخاطبش خودش بود جای پاهاش رو عوض کرد و نگاهش رو به مردی که روبروی میزش ایستاده بود داد

-این روشو از مادرم یاد گرفتم، همیشه وقتی توی اون عمارت بزرگ کار میکرد زیرلب آهنگ میخوند

لبخند محوی زد که باعث شد چشمهاش هم همراهش ریز بشن

-خب، چه خبر ازش؟

مرد روبروش تکیه دستهاش رو از میز گرفت و بدن لاغرش رو روی یکی از مبلهای روبروی میز انداخت. یکی از شکلات های کوچیکی که توی قندون روی میز بود برداشت و اون رو توی دهنش انداخت

+فعلا داره آب خنک میخوره

و همین برای بلند شدن صدای خنده مرد پشت میز کافی بود.. دستهاش رو از هم باز کرد و انتهای خندش با خالی کردن نفسش از سینه همراه شد

-خیلی خوشحالم که اینو میشنوم! هرلحظه دارم به هدفم نزدیکتر میشم و این عالیه

آب نبات توی دهنش رو صرف نظر از آب کردنش بین دندونهاش جوید و تکه های کوچیکش رو به آرومی قورت داد

MirageWhere stories live. Discover now