کلافه دستی لای موهاش کشید
_چرا راجبش کنجکاوی؟
+شاید چون پلیسم؟هوم کوک؟
_عااام خوب میدونی ما...یعنی من با چند تا از رفیقام بازی میکردیم و اون مواد بخاطر شرط بندی بود...میدونم کار خطرناکیه ولی خب لحظه ای جوگیر شدیم و....بقیه اش رو خودت میدونی...متاسفم!

تهیونگ که خونسرد به زبان بدن کوک خیره بود با جدیت خاص خودش زبون گشود
+کوک فکر میکنی دروغ گفتن در برابر کسی که کارش حل کردن پرونده های جنایی و بازجویی و گرفتن خلاف کارا هست چقدر میتونه کارساز باشه؟

جونگوک اب دهنش رو با ترس قورت داد...
لعنتی! واقعا چی با خودش فکر میکرد معلومه که متوجه دروغش میشد!
_من...من...
تهیونگ تکیه اش رو از میز گرفت و چند قدمی نزدیکش شد
+نمیخواد دیگه ادامه بدی....فقط بدون دفعه دیگه...
_میدونم دفعه دیگه به خوانوادم خبر میدی!
تهیونگ اخم غلیظی کرد
+خوشم‌ نمیاد کسی حرفم رو قطع کنه!
کوک با تخسی بهش زل زد
_منم خوشم نمیاد کسی با لحن دستوری باهام حرف بزنه!

تهیونگ پورخند محوی زد و تا چند سانتی لبای پسر ایستاد
+فکر نکنم در موقعیتی باشی که بهم بگی چی کار کنم یا نکنم؟
جونگوک نگاهش رو سمت دیگه ای منحرف کرد...خب اون لعنتی خیلی نزدیکش بود و این اصلا خوب نبود... حداقل نه برای قلب عاشق و بی جنبه کوک!

_عاااام خب..من معذرت میخوام اقای کیم دیگه تکرار نمیشه!
+اقای کیم؟چند ساعت پیش تهیونگ بودم الان شدم اقای کیم؟

کوک با یاداوری امروز که بخاطر هیجان پیش از حدش برای اولین بار اسم تهیونگ رو به زبون اورده بود خجالت زده لب پایینش رو گزید و لرزون لب زد
_ خب من...من خیلی هیجان زده بودم یعنی...
با عجز و درمونده به مرد مقابلش خیره شد
_میشه بیخیال این موضوع هم بشیم؟

تهیونگ سری تکون داد و بی توجه به کوک چوب بیلیارد رو دستش گرفت و با خم شدن روی میز ماهرانه ضربه ای به گوی سفید زد

با پخش شدن گوی های کوچک روی میز، جونگوک هم چوپ بیلیاردش رو بدست گرفت
_نظرت چیه شرطی بازی کنیم؟
تهیونگ همینطور که روی میز خم شده بود و بدن درشت و بی نقصش رو به رخ جونگکوک میکشید، بدون اینکه نگاهی بهش بندازه، پوزخند محوی زد
+چی میخوای کوچولو؟

کوک از اینکه اون رو کوچولو خطاب میکردند رنج میبرد
یا القابی مانند وروجک، فسقلی...
چون حس بچه بودن بهش دست میداد و دلش نمیخواست تهیونگ اون رو به چشم یک پسر کوچولو ببینه!

جونگوک نفس عمیقی گرفت و افکارش رو گوشه ذهنش پرت کرد و با لوندی نزدیک مرد شد
_عااام...خب اگه من ببرم قراره یک روز من رو ببری بیرون اقای کیم!
تهیونگ با چوب ضربه ای به گوی زد و با رفتن گوی به حفره مد نظرش کمرش رو صاف کرد و رو به روی پسرک ایستاد
+قرار؟

کوک نگاه شیطنت امیزش رو به چشمای نافذ و کوبنده مرد دوخت
_اره و فقط ما دوتا...تنها!
تهیونگ‌ یه تای ابروش رو بالا انداخت
_نظرت چیه سرهنگ؟
+قبوله وروجک!

Forbidden love Where stories live. Discover now