26

1.6K 126 0
                                    

تهیونگ روی ابرا سیر می کرد ، از وقتی خبر رو شنیده بود مدام دوره جونگکوک می گشت و نمیزاشت تنها باشه

هر دو خسته وارد اتاقشون شدن ، تهیونگ ته سان رو توی اتاق خودش توی گهواره گذاشته بود تا کمی بخوابه و برای شب شارژ باشه

تهیونگ لباس هاش رو با یه شلوار راحتی سورمه ای عوض کرد و جونگکوک به پیروی اون یه تاپ و شرتک سورمه ای که تا یک وجب زیره باسنش بود پوشید

کنارش رو تخت دراز کشید ، تهیونگ دستش رو روی شکم تختش گذاشت و آروم نوازشش کرد

کوک: خیلی دوست داشتی بارداریم رو ببینی ؟

ته: خیلی

تهیونگ با حسرت زمزه کرد ، جونگکوک بغض گرفت
یک سال هم خودش رو زجر داد هم تهیونگش رو

کوک: من ... معذرت .... می خوام تهیونگ

تهیونگ چشم های پرش رو بوسید و به نوزادش شکمش ادامه داد

ته: گذشته دیگه مهم نیست زندگیم

جونگکوک لبخندی زد و بغضش رو قورت داد

ته: سره ته سان چه ویار هایی داشتی ؟

کوک: ویار نداشتم فقط خیلی می خوردم

ته: اوه یعنی قرار نیست نصفه شب ویار کنی ؟

کوک: ویار نه اما قراره شب بلند شیک برام غذا درست کنی

تهیونگ خنده ای از شیرینی همسرش کرد و بوسه محکمی از لب های جونگکوک گرفت

کوک: بنظرت هوسوک هم حامله است ؟

ته: نمی دونم اما اگه باشه قطعا یونگی رو به فاک میده

جونگکوک خنده ای کرد و سرش رو روی بازوی تهیونگ گذاشت ، سینه لختش رو بوسید

کوک: کسی مثل یونگی حقه هوسوکه ، هوسوک کم سختی نکشیده

ته: حرف بزن قشنگم

بوسه ای روی شونه لخت و ظریفش گذاشت و منتظر ادامه حرف جونگکوک موند

کوک: می دونی وقتی غم‌ از دست دادن پدر و مادرش رو فراموش کرد از هر دو طرف تخت فشار قرار گرفت
هم مادری هم پدری
از یک طرف طرف مادری اسرار داشتن با کسی از اونا ازدواج کنه و طرف پدریش هم همین طور
خیلی باهاشون جنگید و آخر سر هم موفق شد
اما بعدش این پسر خاله و پسر عموش بودن که دست بردار نبودن

بغض کرد ، هیچ وقت اون شبی رو که هوسوک بهش پناه آورده بود رو یادش نمی رفت

کوک: یه شب توی اتاق خوابگاهم مشغول درس خوندن بودم که یهو دره اتاقم به شدت کوبیده شد
هیچ وقت یادم نمیره چطوری با صورت زخمی از دست پسر عموش فرار کرده بود خیلی بد بود تهیونگ .... خیلی

شونه خوش تراش و بازوی نرمش رو بوسید و نوازش کرد

ته: الان دیگه یونگی رو داره نگران نباش عزیزم

MY EX HUSBAND [Vkook] Where stories live. Discover now