1

2.8K 280 4
                                    

نفس نفس میزد .....

جرات ایستادن نداشت .....

بزور از اون عمارت و آدمای وحشیش فرار کرده بود ....

حتی جرات نداشت سرش رو برگردونه ببینه هنوزم دنبالشن یا نه

بالاخره سوزش ریه هاش که نمیدونست از کی شروع شده متوقفش کرد ، توی یه کوچه تاریک پیچید و تا نفس بگیره

عمرا دیگه به اون سلاخ خونه بر می گشت ......

دستش رو جلوی دهنش گرفت تا صدای نفس نفس زدن های به گوش اون غول های بی شاخ و دم نرسه

& کجا رفت ؟

# نمی‌دونم فک‌کنم ازش عقب موندیم

& بدویید نباید بدون همسر ارباب برگردیم

توی تاریکی ته کوچه خودش رو پنهان کرد و به وضوح رفتنشون رو که با عجله از جلوی چشم هاش رد میشدم رو دید

با دور شدنشون چند تا نفس عمیق کشید ، همسر ارباب ؟ اون و ارباب اون ها دیگه نسبتی با هم نداشتن

به خصوص با کار هایی که اربابشون انجام میداد ، وقتی مطمئن بیرون امنه از کوچه تاریک بیرون اومد

با خیس شدنش نگاهش رو به آسمون داد ، بهتر از این نمیشد انگار آسمون هم امشب دلش گرفته بود

نفس عمیقی کشید و به راه افتاد ، الان فقط خودش بود و لباسای تنش با یه کارت اعتباری و گوشی همراهش

برای فرار کردن باید سبک می بود پس فقط همینارو برداشته بود ، قدم زد به مردمی که سریع به دنبال سر پناهی حرکت می کردن نگاه کرد

اونا حتما آغوشی داشتن که منتظرشون بود .... اونم همچین آغوشی داشت حتی بهتر از همه اما ..... اما چه فایده ؟ دست های که به آغوش می کشیدنش آغشته به خون بودن

گناهکار یا بی گناه ؟! فرقی نداشت در هر صورت دستهایی که یه روزی آغوش امنی رو براش فراهم می کردن آغشته به خون صدها یا شاید هزاران انسان بود

پیر .... جوون ..... بچه ؟ نه اونقدری پست نبود که بچه ها رو سلاخی کنه و از پوستشون برای حمل دراگ عاشق استفاده کنه

عین یه موش آب کشیده شده بود ، تلفنش ویبره رفت
به اسم تماس گیرنده نگاه کرد و لبخند تلخی زد

عشقش بود .... عشقی سه سال توی آغوشش براش دلبری کرده بود و بدن زیبا و ظریفش رو درش به رقص در آورده بود

عشقی که سه سال تمام براش در هر لحظه با دلبری و ظرافت می خندید و جواب دلبری هاش بوسه های داغ مرد بود

عشقی که سه سال تمام بدنش رو ..... قلبش رو تصاحب کرده بود و هر لحظه بیشتر عاشقش کرده بود

عشقی که در عوض دلبری هاش بیشتر قلب کوچیکش رو عاشق می کرد

تماس رو قطع کرد ، از روی کد شماره فهمیده بود تماس از کشور های عربیه پس عربستان بود

MY EX HUSBAND [Vkook] Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon