گوشی رو شکوند و توی سطل اشغالی همون نزدیکی انداخت و به راهش ادامه داد

توی خودش بود ، زندگی عاشقانه سه ساله اش حالا با فهمیدن جلد واقعی عشقش از هم پاشیده بود

طلاق !!!!

غیابی انجامش داده بود و زندگیش رو با اون هیولا تموم کرده بود ، هنوز صدای جیغ و داد از روی درد کرد ها و زن ها توی گوشش اکو میشد

زن ها و مرد هایی که از نه دل جیغ می کشیدن و به عشقش التماس می کردن تا اون ها رو رها کنه
تا شکنجه کردن شون رو تموم کنه

اما فقط شکنجه بد ترس نصیب شون میشد

جایی رو جز کافه یه دوست قدیمی نداشت ، دوستی که بهش کمک کرده بود طلاقش رو بگیره

نزدیک کافه بود و تنها چند قدم مونده بود ، وارد کافه شد که خالی از هر آدمی بود

هوسوک: جونگکوک ؟ تو چرا این شکلی پسر ؟

سریع با یه حوله سفید به سمتش اومد و حوله روی موهای خیسش گذاشت و آروم شروع به خشک کردن موهای سولمیت عزیزش کرد

کوک: تموم شد هوسوک ..... تمومش کردم

هوسوک: فردا میریم دگو ، با پولی که بهم دادی کنار کافه ی خودم یه مغازه برات خریدم

کوک: نمی ترسی بیاد سراغت ؟ نمی ترسی خانواده آن رو گروگان بگیره و اذیت کنه ؟

هوسوک: تا وقتی با هم بمونیم من از هیچی نمی ترسم حتی اون شوهر بی شاخ و دمت

کوک: مرسی که پیشمی هوسوک اگه نبودی من الان زیر ....

هوسوک: هیشششش هیچی نگو دیگه تموم شد دیگه آزادی ..... اصلا همین امشب میریم خوبه ؟

کوک: خوبه

بعد از اینکه یک دست لباس به جونگکوک داد و جونگکوک لباساش رو عوض کرد از کافه خارج شدن

بارون کمتر شده بود و امکان رانندگی رو بیشتر می کرد ، سوار ماشین هوسوک شدن

از شش ماه قبل برنامه این جدایی رو ریخته بود و الان کاملا آماده ترک سئول بود

هوسوک: صندلی رو بخوابون و یکم بخواب

کوک: باشه

کاری که هوسوک گفت رو انجام داد و چشم های به رنگ شبش رو بست و منظر موند تا آینده خودش رقم بخوره .....

به لیوان های کوچیک مشروب هم رحم نکرد و دونه دونه همشون رو شکست

تمام وسیله های اتاق شکسته شدن بودن ، کسی جرات نداشت بهش نزدیک بشه جز یه نفر که اون یک نفر هم اونجا نبود

چرا متوجه نشده بود ؟ چرا به رفتار های مشکوک همسرش بی توجه بود ؟

به برگه میون دست های خونیش نگاه کرد ، تموم شد به همین راحتی و فقط با یک امضا تموم شد

با یک امضا خوابیدن ماه زیباش بین دست های بزرگ و مردونه اش تموم شد

با یک امضا بوسیدن لب های قرمز و شیرین ماهش تموم شد

با یک امضا دیدن هر روزه دلبری های ماهش تموم شد

دیگه ماهی نبود که براش دلبری کنه .... براش بخنده .... براش حرف های شیرین بزنه ..... براش از خاطره های بچگیش تعریف کنه

طلاق !!!!

دیگه تموم بود ، دیگه هیچ حقی روی اون ماه زیبا نداشت ؟ معلومه که داشت

اون ماه زیبا از وقتی قلبش رو با دلبری و خنده های عشوه گرانه اش تصاحب کرد بهش اجازه داد تا محق اون بشه

داشتن اون ماه تا آخر عمرش حقش بود یا بهتر بگیم اون این طور می گفت

ته: برت می گردونم ماهه من .... فعلا چند صباحی برای خودت جولون بده ..... برت می گردونم ..... برت می گردونم و این دفعه جوری بند بند وجودت رو تصاحب می کنم .... که بدونی حق منی بدونی ماله منی که بدونی ماهه منی

و دوباره شکستن رو از سر گرفت البته دیگه چیزی برای شکستن باقی نمونده بود پس شروع به داغون کردن کرد تا وقتی که از نفس افتاد .....

خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

چه خبرا ؟

بالاخره پارت اول ؟ نظر بدید ببینم چطوره ؟

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

MY EX HUSBAND [Vkook] Where stories live. Discover now