سلامی دوباره ✨️
سر قولم موندم. گفتم این استوری در هر حال آپدیت میکنم. شرط نمیذارم، ولی لطفا وُت و کامنت یادتون نره.و در من جاری شدهای. خودت میدانی؟ حتما میدانی!
Liam P.O.V
انگار مرتب کردن و نظم دادن به این ذهن درهم غیرممکن به نظر میرسد؛ البته باید بگویم تنها زمانی اینطور است که دور از عمارت و زین و آیوی باشم.
خدای بزرگم اگر این داستان را برای هر کسی تعریف کنم، حتی با تمام جزئیات و بالا و پایین ها، باز هم باور کردنش آسان نیست. من و زین و دختر معشوقه سابقم در یک قاب!
از روزی که آیوی به این خانه آمده است، حدود هشت یا نه ماهی میگذرد و از وقتی که زین با حضورش به کلبه احزان من زندگی بخشیده است هم شاید حدود ده یا یازده ماه! به هر حال دو، سه هفته دیگر سالگرد اِستی است!
آن اوایل زین و حتی من فکر نمیکردیم تا سالگرد اِستی با وجود آن اوضاع درهم دوام بیاوریم؛ ولی خوب نگاه کن، حالا ما اینجاییم! خیلی بهتر از قبل. به وجود هم عادت کردهایم و از وجود هم آرامش میگیرم؛ حداقل درباره من صدق میکند.
آیوی دختر خیلی آرامی است و لکنت زبان دارد پس با وجود مملو از آرامش زین خوی بیگانه نمیگیرد و تا میکند. ابدا شبیه مادرش نیست. نه سبکسر است و نه شیطان و بیاحتیاط. هر چند تشخیص دروغ و راست، بازی و حقیقت لیلی حالا تقریبا غیرممکن به نظر میرسد و همه چیز را زیر سوال میبرد.
باید بگویم پرونده قتل اِستی هنوز که هنوز است ذهن من حل نشده. برای همین میخواهم بی سر و صدا کارگاه خصوصی استخدام کنم تا حقیقت را برملا کند چون بعید است زن احمقی مثل لیلی همچین قتل مسخره و پرابهامی را طراحی کند؛ شاید هم فقط میخواهم تا خودم را تبرئه کنم.
هنوز هم به تمام اتفاقاتی که پشت سر گذاشتیم فکر میکنم، به تمام روزهایی که در دادگاه من و زین مقابل یکدیگر قرار میگرفتیم و اتهامات را به نوبت مانند طناب داری به گردن دیگری می انداختیم؛ من زین را دیوانه خطاب میکردم تا خودم را مبرا کنم و زین فقط دنبال کسی بودتا خشم و تنهاییاش را سرش فریاد بزند.
خدای بزرگ من آدم پست فطرتی هستم! چطور توانستم تا پسری به مهربانی و آرامی زین را دیوانه خطاب کنم؟ چطور در آن اوایل حاضر شدم تا به او قرص هایش را بخورانم؟! اما نادیدهاش نگرفتم، هیچوقت.
اینکار استی را از پا در آورد و کم کم کشت.
هربار که از او عصبی میشدم یا بر خلاف میل و خواسته های من بدون کوچکترین پرسشی حرکت میکرد، فقط نادیدهاش گرفتم و با او حرف نزدم. آرام آرام تبدیل شد به تنها ماندن و بی همراه بودنم در مهمانی و جمع ها. شب هایم خالی بود و روزهایم بی هدف و پر از ناخوشی تا جایی که در نهایت فکر کردم شخص دیگری میتواند این کمبود را جبران کند. من خودم استی را کنار گذاشتم؛ به خودم آمدم و دیدم استی خیلی عقب تر از من در مسیر این ازدواج ایستاده است.
YOU ARE READING
Delibal [Z,M]
Mystery / ThrillerCompleted کلمهی "دلیبال" " Delibal": نوعی عسل که مقدار کم آن شفا دهنده و مقدار زیاد از آن کشنده است. آدمی را دلیبال صدا میزنند که نه توان تحمل دوریش را دارند و نه توان نزدیکی بیش از حد به او را. ژانر: معمایی، جنایی، رومنس Cover by @imfatwzh ⚠️ای...