9. [پسری شبیه به تو]

82 32 42
                                    

-" کمکت کنم؟ "

-" نه پسر ممنون، چند نفر کارگر گرفتم تا وسایلمو بیارن. "

-" ولی دلم می‌خواد کمک کنم. "
آگما گفت و درحالی که به چهار چوب در تکیه کرده و مورب ایستاده بود به یونگی نگاه کرد.

یونگی نگاهی به دور و بر کرد
-" اونا کمک احتیاج ندارن.
اگر دوست داری کمک کنی می‌تونی اتاق مهمان رو مرتب کنی تا وسایلم رو اونجا بذارم. "

-" می‌خواستم توی آوردن وسایلت کمک کنم نه مرتب کردن خونه"

-" قرارمون چی بود؟ "

آگما روی پاشنه‌ی پا چرخید
-" یادم نیست"

مرد بزرگتر چشمانش را ریز کرد
-" ممکن نیست یادت نباشه. ما باهم معامله کردیم، بگو قرارمون چی بود؟ "

زمانی که یونگی جوابی نگرفت، ضربه‌ی آرامی به میز زد
-" هنوز چیزی نشنیدم "

آگما با لب‌های ورچیده و نگاهی بی‌حوصله برگشت
-" من همه‌جوره باهات کنار میام و توام سعی کن کمتر لجبازی کنی "
پسر کوچکتر جمله‌را با لحن یونگی و از زبان او گفت.

مرد سر تکان داد
-" درسته، همینو گفته بودم.
حالا لطفا اتاق مهمان رو مرتب کن. "

آگما درحالی که به سمت اتاق می‌رفت پرسید
-" چقدر قراره بمونی؟ کاش زیاد بمونی"

یونگی با دیدن ماشینی که وسایل مورد نیازش را از خانه‌ی خودش به اینجا آورده بود، در را باز کرد.
-" زیاد مطمئن نیستم.
دوست داری بمونم؟ "

آگما در جواب سر تکان داد و پیراهنش را از تنش درآورد تا راحت تر وسایل را جا به جا کند.

یونگی نگاهی به بازوها و بدن نسبتا عضله‌ای پسر که رکابی سفید رنگش نمای کمی از آن را به نمایش گذاشته بود انداخت
-" ورزش می‌کنی؟ "

-" بوکس "
اگما در جواب گفت و ادامه داد
-" قراره چی‌کار کنی؟ "

یونگی به کارگر هایی که کارتون های وسایل را بالا می‌آوردند سلام کرد و به سمت آگما برگشت
-" چیو قراره چی‌کار کنم؟ "

آگما کاغذهارا جمع کرد و داخل پوشه‌ای گذاشت
-" همین درمان. من چیزی ازش نمی‌دونم آجوشی "

یونگی سر تکان داد
-" اگر بخوام خلاصه وار بگم، نهایتا قراره تمام شخصیت‌های جیمین تبدیل به یک شخصیت واحد بشن و از این از هم گسیختگی رها بشن. "

پسر کوچکتر مکث کرد
-" بعدش جیمین خوب می‌شه؟ "

-" البته.
دوست داری خوب بشه؟ "

-" آره. "

یونگی لبخند محوی زد
-" این عالیه که کمک تورو دارم، ممنونم. "

-" بعدش چی می‌شه؟ "
آگما بی توجه به تشکر مرد بزرگتر پرسید.

-" بعد از چی؟ "

god's favorite.Where stories live. Discover now