شب بارونی

229 77 35
                                    

سلام

این فیک، بچه مورد علاقمه؛ بهش کم لطفی نکنید انقدر!

*****************************

زیر نگاه‌های ذوب‌کننده جان در حال خوردن غذا بود. وقتی کامل غذای دهانش رو قورت داد، رو به پسر با لحنی معترض گفت:

میشه بگی به چی زل زدی؟ آدم گرسنه ندیدی؟

جان ظرف غذارو بیشتر به ییبو نزدیک کرد و بعد گفت:

آدمی که بتونه تو اوج ناراحتی انقدر غذا بخوره تا حالا ندیدم.

: خب تو بگو چیکار کنم؟ غذا خط قرمز منه. اگه الان غذا نخورم، اتهامی که رومه پاک میشه؟ همین مونده بود همه منو به عنوان یه دزد بشناسن!

کسی تورو به عنوان یک دزد نمی‌شناسه. دیدی که همه ازت طرفداری کردن... این یعنی همه با تمام وجودشون بهت اعتماد دارن!

ییبو دوباره دهانش رو پر کرد و گفت:

بله میدونم همه بهم اعتماد دارن. من محبوب‌ترین پسر مدرسه هستم. طرفداری از آدم خوشگلی به اندازه من افتخار داره.

: پس چرا ناراحتی؟

چون اون دختره بی‌ریخت بدون اینکه پدربزرگم رو بشناسه درباره‌ش حرف بد زد، چون معلممون با وجود شناختی که از هممون داشت تک تک کیف‌هارو گشت. حالا شیائوجان همه اینا کافی نیست تا ناراحت بشم؟ فقط مونده تو بهم بگی امروز برای خرید باهام نمیای.

جان ابرویی بالا انداخت و گفت:

مگه هنوز دل و دماغ خرید کردن داری؟

: چرا نباید داشته باشم؟ من زود فراموش میکنم. مثلا الان داره کم کم یادم میره.

جان به رفتارهای پسر خیره شده بود. اگر جای اون بود شاید الان از شدت ناراحتی کارش به بیمارستان کشیده بود. در واقع جان تا به امروز پسری مثل ییبو ندیده بود. اون چندین اخلاق مختلف رو با هم داشت.

جسور بود

گستاخ بود

بامزه بود

و در انتها شکننده بود

شاید هیچ‌کدام از این خصوصیات رو خود ییبو نمی‌دونست؛ برای همین جان تصمیم گرفته بود به مرور زمان پسر رو با همشون آشنا کنه. وقتی بشقاب خالی ییبو رو دید گفت:

سیر شدی؟

پسر بدنش رو کش داد. کمی فکر کرد و گفت:

فعلا آره. وقتی رفتیم برای کلاس ثبت‌نام کنم اونجا هم یه چیزی می‌خوریم.

: تو واقعا شکمویی ییبو!

من شکمو نیستم فقط خوش خوراکم. البته تقصیر مامان بزرگمه. یه بار غذاهاشو بخوری عاشقش میشی. اصلا میخوای فردا بعد مدرسه بیای خونمون؟ خیلی خوش می‌گذره. ما یه مزرعه پر از گل‌های آفتابگردون داریم. گل مورد علاقمه. البته ارکیده رو هم دوست دارم؛ برای همین می‌خوام به پدر بزرگم بگم کاشت اونم تو اولویت قرار بده.

𝑊ℎ𝑒𝑛 𝑌𝑜𝑢 𝐶𝑙𝑜𝑠𝑒𝑑 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝐸𝑦𝑒𝑠 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt