𝖦𝗋𝖺𝗒.

26 9 0
                                    

اَبرهای آسمونِ گریندوفر، مه خاکستری رنگ‌شون رو به جونش انداخته بودن و هر لحظه رعد و برق‌های اشنایی رو در گوش افرادِ حاضر در اون‌ مکان؛ به خصوص حاکم دنیای مردگانی که از پنجره‌ی قد بلندِ سالن مشغول تماشا کردنِ کاراهای اون بچه‌ها بود، قرار می‌گرفت. جسم کوچک سال اولی های بیچاره مشابه بیدهای ترسیده می‌لرزیدن. انحنای بالا رفته‌ش، خیلی زود با دیدنِ اون پسرِ مو قرمز، از بین رفت و مبهوت بهش نگاه می‌کرد. نفس عمیقی کشید و درحالی که توی مغزش پرسه می‌زد، طولی نکشید که دلیلِ اصلی اون صداهای رعب‌آور، جایی کنارش فرود اومد. ‌

'اون یه اناتاکامی نیست؟'

لوسیفر نگاه ریزی به پرده نمایشِ هادس، انداخت و دوباره مشغولِ درست کردن دکمه حریر مشکی رنگی شد که مابین پرواز طولانی مدتش باز شده بود.
و هادس هم اصلا دلش نمی‌خواست لحظه‌ای از چیزی که مقابلش می‌دید رو جا بندازه، پس بدون این که مسیرِ تیله‌های مشکی رنگش رو تغییر بده و با همون لحنِ بی‌روحِ همیشگی‌اش پرسید

"برای چی اینجایی؟"

مرد جوانی که کم شباهت به هیونجین نبود، نفس عمیقیش رو بیرون داد.

'جواب نامه رو هیچ‌وقت به دست‌ام نرسوندی! و چون نگران بودم اتفاق چند سالِ پیش دوباره تکرار بشه اومدم این.جا...'

نگاهش رو بین روزالاینی که حالا به حالت خود اون انسان در اومده بود و اناتاکامی مقابلِ پسرش به چرخش در آورد و اجازه داد شکوفه‌ی نیشخند روی لب‌های قلوه‌ای و کبودش جوونه بزنه.

'و بگو با چه صحنه‌ای مواجه شدم هادس! این اولین باره می‌بینم ی‌ه رزالاین تسخیر شده این‌قدر ضایع رفتار می‌کنه.'

با استفاده از زبونش لبِ ترک خوردش رو مرطوب کرد.

'می‌دونی که هیئت مدیره قرار نیست به این سادگی ازش بگذرن. در هر صورت که این مهم‌ترین ازمون سال‌ اولی‌ها محسوب می‌شد و من هم بهشون این حق رو می‌دم.'

چهره سرد و بی‌روح مرد مشکی پوش لحظه‌ای به سمت دو گوی غرق شده در سرخی خون لوسیفر برگشت و باعث اغاز گرفتنِ جدال سردی از طرف خودش و جدال گرم و سوزنده‌ای از سمت لوسیفر شد.
نیشخند‌های کوچک و بزرگ‌شون حالا مشابه بیماری‌ای واگیر دار عمل می‌کرد و مدام از روی این لب، به لبی دیگه انتقال می‌یافت و باعث می‌شد قطراتِ شفاف و البته سوزنده‌تر از اتشِ اسمونِ گریندوفر، بی‌‌رحمانه روی پوست سفید حساس‌شون فرود بیاد.

"نظرت چیه هیئت مدیره‌ی عزیزت رو ناراحت نکنیم؟"

حاکمِ جهنم بالاخره ریسمانِ نگاه متضادشون رو گسیخته کرد و با نگاه آرومش، اجازه ریخته شدن اشک‌های ابرها رو گرفت.
خیلی خوب منظورِ دوست قدیمیش رو فهمیده بود.
ولی کارش ریسک محسوب می‌شد. مخصوصا حالا که اسمیت روی قدرت‌ هاش کنترلی نداشت و نمی‌دونست چطوری باید ازشون استفاده کنه. و قطعا احضار کردن یه روزالاین واقعی که به خونش تشنه‌ست، دیوونگی محضه.

Green Dopher [ChanLix]Where stories live. Discover now