𝖶𝖺𝗍𝖾𝗋 𝗅𝗂𝗅𝗒

57 16 4
                                    

رعدهای بزرگی کل اسمون قصر جنوبی رو توی صداشون گیر انداخته بودن و حتی صدای فریادهای گوش خراش جوانی که درحال اهدا کردن انرژی درونش بود هم به گوش سوراخ سونبه‌های دیوار‌ها نمی‌رسید.
این تقصیر اون نبود که همچین تصمیمی رو گرفته بود. حاکم سیاه شب، فقط داشت مجازات فرد رو به اتمام می‌رسوند.
همون‌طور که در طی این پانصد سال زندگیش مجبور به انجامش می‌شد.
زندگیش با انرژی گناه‌ کار‌های متفاوتی پر شده بود. و هر جایی که نگاهش سوق پیدا می‌کرد ی‌انرژی منفی توش دیده می‌شد و هادس نمی‌تونست هیچ‌کاری برای خارج شدن از این وضع بکنه‌.

دست‌هاش یک‌ساعتی می‌شد توی همون حالت در چند سانتی سر پسر مو بلوندی که روی سرامیک‌های مشکی رنگ زیر زمین خونه دراز کشیده، ثابت مونده بود.
اتاق تیره و خالی از وسیله‌ی هادس به شدت می‌لرزید و هر لحظه ملودی خشمگین اسمون شب رو بلندتر از قبل می‌کرد. ولی افراد موجود در اون خونه به تمامی این‌ها عادت کرده بودن و حالا سونگ وو منشی جوان چانگبین، بدون هیچ‌گونه ترس و لرزشی توی صداش مرد رو مخاطب خودش قرار داده بود.

'قربان، ی‌نامه از قصر شرقی دارید!'

هادس نگاهی به پوست جمع شده‌ فرد جلوش انداخت. تیکه به تیکه‌ی استخون‌های صورتش حالا به رخ چشم‌هاش کشیده می‌شدن و طولی نکشید که اون فرد هم مثل مابقی، با دود سیاه رنگی محو شد. و رایحه‌ی ناخوشایند و اشنایی رو در مشام حاکم سرزمین مردگان فرو کرد.
دست‌کش‌های چرمیش رو سرجای اولش، توی دست‌هاش فرو برد و چینی به بینیش وارد کرد.
قطعا اگه بیشتر‌ از یک‌ دقیقه اونجا می‌موند نمی‌تونست زنده بودنش رو تضمین کنه.

"بریم"

اخرین نگاهش رو به زیر زمین مجلل خونش داد و با قدم‌هایی که زودتر از منشی جوانش راه افتاده بودن، از پله‌های خاکستری رنگی که به‌خاطر نور شمع‌های شیری روشن شده بود بالا رفت. سالن بزرگ خونه با تاریکی و سکوتش، تنها بودن چانگبین رو به رخ مغزش می‌کشید. چندسال از بلند شدن قهقه‌های دلنشینش و پیچیدنشون لا به لای پرده‌های سیاه رنگ خونه و همراه شدنشون با نسیم ملایم هوا گذشته بود؟

خیلی اروم نگاهش رو از مقابلش گرفت و رایحه‌ی ملایم عود درحال سوختن رو همراه نفس عمیقش به ریه‌هاش دعوت کرد. شاید باید دستی به دکور خونه می‌کشید.
هرچقدر جلوتر می‌رفت نسیم ملایم و نسبتا گرمی به صورتش می‌خورد.
بادی نسبتا گرم در اواسط زمستون.
این خودش به اندازه‌ی کافی می‌تونست عجیب باشه.
نگاهش دور عمارت نسبتا بزرگش چرخیده می‌شد، اما حتی اگه کسی رو می‌خواست اونجا پیدا کنه، باید قبل رد شدنش از لایه‌ دفاعی خونه، مطلع می‌شد‌.

'مشکلی پیش اومده قربان؟'

ولی با این حال، سرش رو به نشونه‌ی منفی بودن جواب منشیش تکون داد و این بار به سمت اتاقِ ته راه رو حرکت کرد.
نگاه کوتاهی به تم سیاه اتاقش انداخت. ملحفه، بالشت و حتی پتو سیاه تخت مثل زمان رفتنش مرتب به نظر می‌رسید. پس دلیل گرمایی که کنار گوشش حس می‌کرد چی‌ بود؟
دو تار موی تیره‌ی چانگبین بدون توجه به چشم‌هایی که هر قسمت رو رصد می‌کردن، روی پیشونیش فرود اومدن و باعث شد توسط دست‌های مخفی شده زیر چرم چانگبین پس زده بشن.

Green Dopher [ChanLix]Where stories live. Discover now